-
خودشیفتگی ...
دوشنبه 2 دی 1392 23:31
خدا شفام بده !! درس و زندگی ندارم که ! این روزا همش دارم قربون صدقه ی صورت خوشگلم میرم !!! هی میرم جلوی آینه لبخند میزنم هی صورتم و این ور اونور میکنم و ژستای مختلف میگیرم ! بازم خدا شفام بده.. دیروز دم در ورودی که از این شیشه های رفلکس هست با آبجی کوچیکه وایساده بودیم ، یهو برگشتم بهش گفتم خدایی من از تو خوشگل ترما...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 دی 1392 16:17
اولین روز زمستونیتون به خیر و خوشی ی ی ی ی ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 دی 1392 16:03
اولین روز زمستونیتون به خیر و خوشی ی ی ی ی ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 آذر 1392 23:38
الان خوشحالم ، چرا؟ چون واسه خودم یه لیوان "گنده" چایی دارچین تازه دم ریختم با این شکلات های کام قدیمی و البته آیدین جدید اووردم گذاشتم کنار تختم.. یه هفته ی دیگه امتحانا شروع میشه و من دارم از این یه هفته فرجه نهایت استفاده رو برای استراحت کردن میکنم !! اینقدر احساس خستگی میکنم که قشنگ میتونم یه دو سه روزی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 آذر 1392 21:57
خدا جونم شکرت... واسه داشتن خونه ای که برای برگشتن بهش لحظه ها رو میشمرم.. واسه داشتن پدر و مادری که این خونه ی امنو برای من ساختن.. واسه داشتن آدمایی که هر چقدر هم فاصله ها بینمون جدایی بندازن ، یه ذره هم از مهرشون کم نمیشه.. واسه اینکه خودت از اون بالا حواست به هممون هست.. ش ک ر ت
-
از دنده ی چپ
یکشنبه 24 آذر 1392 08:35
I woke up...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 آذر 1392 22:32
بلیت گرفته بودم برای فردا که تولد مامانه برم تهران ، سورپرایزش کنم ! ولی چون تصمیم گرفتم این هفته بر گردم تهران .. بچه ها پشیمونم کردن از این که فردا برم ! راستم میگن ، اینجوری همش باید تو راه باشم فردا برم تهران ، پس فردا بیام رشت دوباره فرداش برم تهران ؟؟؟اینجوری مامانینا هم بیشتر نگران میشن ! چه فایده ؟؟ مجبورم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 آذر 1392 20:06
اعصااابم خرده ، دلم خونه میخواد ... خسته ام اینجا ! کاش این هفته امتحان نداشتم همین الان بر میگشتم خونه :(
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 آذر 1392 14:56
قرار بعد از ظهر با برم یه نمایشگاه نقاشی ،تو خانه فرهنگ رشت !! اگه اتفاق خاصی افتاد میام و عرض میکنم خدمت خودم و خودتون .. ...نرفتیم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 آذر 1392 02:18
امروز کلی خل بازی در اووردیم،کاغذ اووردم زدم به در کمدا بعدم چشم بچه ها رو بستم گفتم نقاشی بکشن براااام،هم فیلم گرفتم ازشووون،هم عکس..خوشیه بزرگی بود:))
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 آذر 1392 22:31
حال خوشی ندارم ...
-
مسافر
پنجشنبه 21 آذر 1392 15:54
من سرگردون ســاده تو رو صـادق می دونسـتم این برام شکسته اما تو رو عاشق می دونستم دانلود
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 آذر 1392 20:28
هربار می خواهم به سمتت بیایم ، یادم می افتد : دلتنگی ، هرگز بهانه ی خوبی برای تکرار یک اشتباه نیست ! این جمله از آنا گاوالدا ست ، و من تازه بهش رسیدم و از این بابت خیلی خیلی خوشحالم ، دوست دارم این روزایی که دیگه دغدغه ی دلتنگی تو رو ندارم .. حااااااااااال خوشی دارم !!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 آذر 1392 22:54
گشنمه،امتحان دارم،سرماخوردم،اعصاب ندارم،حوصله ی این بزرگوار تخت بالاییمم اصلن ندارم،خوابم میاد...دلم چند تا موزیک توپ میخواد تا همه ی اینا از یادم بره!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 آذر 1392 19:05
گوشیم خراب شده .. اعصاب واسم نمونده !!! یه بزرگواری میگفت کاش همینقدر که وقت خراب شدن گوشی و لپ تاپمون به تب و تاب میفتیم واسه درست کردنش ، وقتایی هم که تو زندگیمون یه گافی میدادیم ، یه مکثی میکردیم و یکم به فکر رفعش میفتادیم نه اینکه چشمامون ببندیم و رد شیم...
-
قد هزار تا پنجره تنهایی آواز میخونم
دوشنبه 18 آذر 1392 22:15
از وقتی اومدم اینجا همه ی ذوقم برای روزای بارونی دود شده رفته هوا بس که پنجره هاش کوچیکن و همون یه ذره هم یه توری داره که به زور چیزی ازش دیده میشه !!!
-
با تو بودن خیلی وقته که گذشته ...
یکشنبه 17 آذر 1392 22:56
سرمااا خوردم ، اونم درست وقتی که راهیم برم یه ماه دور از خونه بمونم !!!! امروز به زور نشستم با این حالم به درس خوندن ..از این هفته همش امتحان ، بر عکس همه ی ترمای پاییزی این ترم خیلی کوتاه بود ، صدای استادا هم در اوومده بود اون هفته .... دیروز یه سی دی از تو ماشین ندا برداشتم ، همش آهنگ های سیاوش قمیشی نازنین بود ،...
-
بازم شکرت خدا...
شنبه 16 آذر 1392 22:55
دیروز بابا یه شک اساسی به هممون وارد کرد.... صبح قبل از ساعت هشت ، بعد از صبحانه لباس می پوشه و به مامان میگه میرم پیاده روی ...هی منتظر موندیم شد ظهر نیومد ، شد ساعت 5 نیومد ، 6 نیومد ... تو این حین مامان من اینقدر استرس کشیده بود که سه تا قرص فشار خورد .. تا ساعت 8 شب منتظر شدیم ، آخه یه وقتایی میرفت کوه و دیر میومد...
-
روزای خاکستری ..
شنبه 16 آذر 1392 22:41
این روزا به هر بهونه ای به هم میریزم ، نه اینکه همش بخوام گریه کنم و از این اداها ! نه !! گریه کردن خیلی وقته از سرم افتاده ، خود دار تر شده بودم این روزا ، ولی همه ی این فشارها الان داره خودشو یه جور دیگه نشون میده ! با داد و بیداد ! با دعوا ! با همش اخم کردن ... یه همچین موجود ترسناکی شدم ! این دوشنبه که برم رشت...
-
دیگه دنیا واسه من تاریکه
شنبه 16 آذر 1392 00:24
بعضی اشتباها هم هستن که تا عمر داری پا رو گلوت میزارن و هیچ وقت از نتایجشون در امان نیستی ....
-
دل روزگار چه سرده ....
پنجشنبه 14 آذر 1392 23:38
هوا برام سنگین شده ، نمیدونم چرا هر روز زندگی برام تلخ تر و تلخ تر میشه ... هی میخندمو هی به خودمو بقیه میگم که خوبم ولی نیستم .. یه درد بزرگ توی دلمه که هیچ جوری نمیره پی کارش...ای کاش چارشو میدونستم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 آذر 1392 23:35
داشتم برای جوجه لاک میزدم بهش گفتم منو بیشتر دوست داری یا مامانو؟گفت هردوتاتونو میگم خوب منو چند تا دوست داری مامانو چند تا؟میگه هر دوتاتونو پنج تا . . نیم ساعت بعد میگم هنوزم پنج تا دوسم داری؟میگه : نه ..یه کوچولو دوست دارم.مامانو پنج تا دوست دارم.قلشو بیشتر از پنج تا و خواهر بزرگشو کم... این فسقلیا از الان رسم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 آذر 1392 23:32
آنا میگه : وقتی از رشت میای دو سه روز طول میکشه تا اعصابت آروم شه بشی خودت .. بعدشم باز وقت رفتنه ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 آذر 1392 08:48
داره برفففففف میااااااددددددد
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 آذر 1392 17:53
خسته شدم از این راه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 آذر 1392 20:32
اینجا تنهایی ها بولد تر میشه...
-
حقیقت محض
دوشنبه 11 آذر 1392 18:18
ژرفای یکرنگی تو با دیگران ، نسبت معکوس دارد با تعداد آنها در زندگیت.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 آذر 1392 22:16
خستگی های زیاد قبل از رفتن به خوابگاه....پوووفففف
-
دلتنگیهای سر ، زده
جمعه 8 آذر 1392 19:40
چشم بهم زدیم امتحانا شروع شد .. مزخرفترین دوران تحصیله خداییش!نمیزارن آدم با عخش پیش بره که ... این دو روزم به جز خوابیدن هیچ کار مفیدی نکردم ، الانم منتظرم برادرم با اهل و عیال تشریف بیارن برای شام ! مامان همه جا رو تر تمیزتر کرده واسه اون سه تا فسقل که بیان نابود کنن و برن ! کلی هم غذاهای دوست داشتنیشون رو گاز داره...
-
بلوکه
جمعه 8 آذر 1392 01:24
بلاک لیسته گوشی ، یاهو ، فیس بوق و خیلی از راه های ارتباطیه دیگه من طولانی تر از اد لیستمه ! و من نمیدونم باید بابت این موضوع ناراحت باشم یا خوشحال ؟ نا امید باشم از خودم یا امیدوار ؟ تاسف بخورم به خاطر این کانکشنای زیاد یا نه !؟ شایدم این چیزا خیلی مهم نباشه ...