این روزا به هر بهونه ای به هم میریزم ، نه اینکه همش بخوام گریه کنم و از این اداها ! نه !! گریه کردن خیلی وقته از سرم افتاده ، خود دار تر شده بودم این روزا ، ولی همه ی این فشارها الان داره خودشو یه جور دیگه نشون میده ! با داد و بیداد ! با دعوا ! با همش اخم کردن ... یه همچین موجود ترسناکی شدم !
این دوشنبه که برم رشت تصمیم دارم یه ماه بمونم ، دیگه حوصله این راهو ندارم ... این هفته کلا از برگشتم پشیمون شدم ، بس که عصبی بودم تنهاییم تو خونه صد برابر شد ، حتی جمعه بیرون رفتن با دوستا و استشمام هوای عالی تهران خاموش ترم نکرد ...
امشب آنا رو بردم بیرون و به مناسبت هدیه ی روز دانشجو بهش یه پیتزای خفن دادم ... بسی خشنود گشت ! اما به من نه کسی تبریک گفت نه هدیه ای داد ، یه همچین آدم پرطرفداریم من ! به خاطر همین رفتم واسه خودم یه کیف خریدم و از دل خودم این همه بی معرفتی آدما رو در اووردم !