-
پنجاه و هفت روز از مرگ من گذشته است ..
شنبه 15 تیر 1392 19:51
چرا تموم نمیشه؟چرا این حس احمقانه ی من تمومی نداره؟چرا دلمو پر غصه کردی و رفتی؟چرا یاد تو افتادن تمومی نداره لعنتی ؟!
-
جسارت تغییر
چهارشنبه 12 تیر 1392 20:25
اینقدر بالا و پایینای زندگیم زیاد شده بود که دیگه در خودم نمیدیدم بتونم کنترلش کنم .. ولی بالاخره تصمیم گرفتم دوره ی جدید جسارت تغییر رو ثبت نام کنم و از دیروز کلاساش رو میرم .. یه دوره ی شش ماهه که امیدوارم به کمک اون و با تلاش و خواستن خودم یه بار برای همیشه این تغییر اساسی رو تو زندگیم بدم و پروندش رو برای همیشه...
-
در هم شکسته
دوشنبه 10 تیر 1392 22:21
ویندوز کامپیوترمو الان نزدیک دو ساله که عوض نکردم،این روزا هم که دیگه رسما کپک زده ولی اصلا حسش نیست..اینه که فعلا خجسته ام از اینکه تبلت خواهر کوچیکه دسته منه .. ازش خبر دار شدم ، نه مستقیما .. دیدم وبلاگشو آپ کرده یه روز تمام با خودم کلنجار رفتم که بخونمش یا نه .. می ترسیدم ..می ترسیدم از شخص سومی نوشته باشه ، نه...
-
رنگ آرامش
شنبه 1 تیر 1392 11:35
راسته که میگن امروز اولین روز تابستون نود و دو ؟؟؟ سه ماه گذشت ولی من انگار همون جای قبلی ام ! حتی یه قدم هم به جلو بر نداشتم انگار ! هنوزم غم نبودنش تازست ، هنوزم هر لحظه بهش فکر میکنم ، هنوزم روزی صد بار اسمشو بی هوا به زبون میارم ... برای هیچی انگیزه ندارم ، فقط دوست دارم روزا زودتر بگذره ، انگار اصلا برام مهم نیست...
-
میخوام دنبالت بگردم ..
سهشنبه 28 خرداد 1392 17:53
از فردا قرار برم سرکار ، سرکاری که نات اونلی دوسش ندارم بات آلسو که همیشه هم ازش بیزار بودم . تنها خوبیش اینه که پاره وقته و این قابل تحمل ترش میکنه ! ولی میدونم روزای سخت تری در پیشه .. نمیدونم آینده چه اتفاقایی قرار بیفته .. فقط میدونم که دیگه برای هیچی انگیزه ندارم .. روزا فقط دلم میخواد بخوابم یا بهتره بگم فقط دلم...
-
بعد از مرگم ...
یکشنبه 26 خرداد 1392 12:44
میگن آدمی به امید زندست .. رو این حساب هر چی دو دو تا چهار تا میکنم میبینم من خیلی وقته مردم !
-
نخستین اشتباه من شاید زیستن بود
یکشنبه 26 خرداد 1392 09:52
خیلی حرف دارم ، خیلی بغض دارم ولی انگار کلمه ها هم ازم فرار میکنن .. صدبار نوشتم و پاک کردم ، ولی انگار بازم باید سکوت کنم و بزارم این بغض لعنتی خفم کنه !
-
این بی تو پژمردن ..
پنجشنبه 23 خرداد 1392 00:12
امروز رفته بودم یه جایی مصاحبه ، برگه ی معرفی نامه رو داشتم پر میکردم .. یه جاییش نوشته بود خودتون رو در سه سطر معرفی کنید ، میخواستم بنویسم سه سطر که هیچ من تو سه حرفم جا میشم .. میخواستم بنویسم تمام من خلاصه میشه تو یه هیچ بزرگ ..