دومینو با زندگی

اینبار دیگر پر نمیدهم به خیالت،برای پرنده ی بی بال و پر تمام هستی زندان است!!

دومینو با زندگی

اینبار دیگر پر نمیدهم به خیالت،برای پرنده ی بی بال و پر تمام هستی زندان است!!

رفتی و ندیدی

هیچ جا نداشتمش .. جز اینستاگرام .. که اونم چون فعالیتی توش نداشت هیچ وقت به ذهنم نرسیده بود که نباشه .. یه هفته ده روز پیش دیدم عکس مراسم خواستگاریشو اینا رو گذاشتم !

شکستم از دلتنگی برای آدمی که مدت ها بود می دونستم نمیتونم داشته باشمش ..

من وقتی غمگینم .. وقتی غمم اینقدر زیاد بر عکس خیلی از دخترا فرو میرم تو پیله ی خودم .. میبرم از همه چی و همه کس .. سکوت میشه همه ی فریادم .. جلوی هیچ کس اشک نمیریزم و ازش برای هیچ کس حرف نمیزنم تا بحران رو پشت سر بزارم .. بعدش اما ممکنه به یکی دو نفری بگم .. اونایی که دیگه با این اخلاقم آشنا شدن ..

چند وقت این آهنگ علی زندوکیلی دوست داشتنیم شده همراهم و همدمم...


ای که رفته با خود دلی شکسته بردی

اینچنین به طوفان تن مرا سپردی

ای که مهر باطل زدی به دفتر من

بعد تو نیامد چه ها که بر سر من

بعد تو نیامد چه ها که بر سر من

ای خدای عالم چگونه باورم شد؟

آنکه روزگاری پناه و یاورم شد

سایه‌اش نماند همیشه بر سر من

زیرِ لب بخندد به مرگ و پر پر من

زیرِ لب بخندد به مرگ و پر پر من

رفتی و ندیدی که بی تو شکسته بال و خسته‌ام

رفتی و ندیدی که بی تو چگونه پر شکسته‌ام

رفتی و نهادی چه آسان دل مرا به زیر پا

رفتی و خیالت زمانی نمی‌کند مرا رها

ای به دل آشنا، تا که هستم بیا

وایِ من اگر نیایی

وایِ من اگر نیایی

+دانلود

2 سال تمام

چهارشنبه هم آخرین امتحان رو دادیم و تموم شد ! با فضاحت کاملا ! انقدر بد که استادی که هیچ کس جرات نداره بهش حرف بزنه اومد بهم گفت اصلن بهش فکر نکن هر چی یادته بنویس برام !!

بعدش با دوستان به صرف نهار و یک چای مهمون خونه ی آیدین !

پنج شنبه هم دوستانم لطف کردن و منت سر من گذاشتن شب با هم رفتیم هتل دلفین .. شب خوبی بود و البته آخرین دیدار دسته جمعی ... اونقدر ناراحت بودم که آخر گریم دراومد .. از همه خداحافظی کردم .. 

عاشق عموئم .. یه آدم باهوش با ایکیو و آی کیوی بالا و همزمان .. مرسی که بغلم کردی عمو

خانجان عزیزم .. که مثل خواهر برام بود و هست .. یه خواهر بزرگتر که همیشه و همه جا حواسش بهم بود 

از مسووت .. که هیچ وقت هیچی از چشمش دور نمی مونه . مهربون .. با شعور .. بهترین دوست 

از آی مذهب .. که غش غش خنده هاش همه رو میخندونه .. از اینکه همیشه میخنده .. همیشه مهربونه .. نگاهش که خاص خودشه .. ساده و بی حاشیه ترین آدم 

مل مل جونم .. که بی نهایت زیبا و دلنشینه .. خونگرم و دوست داشتنی .. از اون دخترایی که همه عاشقش می شن بس که شیرینه

از آری و همیشه صورتی بودنش .. از وقتایی که حرف غذا و خوراکی میزد که اگه از سنگ هم تعریف میکرد آدم رو به هوس مینداخت .. از این که انقدر عاشقه و وفادار ..

صوفی زیبا .. با اینکه سیاست مداری هاش تو ذوق می زد ولی دوست خوبیه .. 

امیر و همه ی ریلکس بودناش .. از این که خیلی ساده میگفت آخه من خارج رو ندیدم .. از زیر بار سربازی نرفتنش.. از اینکه همیشه خووودای آرامش بوده برام .. از بی غم نشون دادن خودش .. از اینکه هر دفعه گفت مهمون من ولی یه بارم قسمتش نشد ما رو مهمون کنه بس که خوش شانس..دوست دختر فوق العادش که من عاشق خوبی جفتشون شدم

دلم برای تک تکشون تنگ میشه .. می دونم که بازم میرم و میبینمشون ولی مطمئنا خیلی کم پیش میاد جمعمون جمع شه .. حرفای مشترکمون که کم شه .. رابطه ها هم کمرنگ میشه و این دلمو به درد میاره .. فوق العاده ترین آدمای زندگیم بودن این جمع دوستانه .. 


جمعه با مسعود برگشتم تهران .. بهترین همراه بود .. کلی فریاد زدیم و ابی خوندیم .. ادل گوش دادیم .. موسیقی گیلکی زبان ها .. خوندیم .. خندیدیم .. هعی نزاست گریه کنم .. به قول خودش که به بچه ها میگفت همش مواظب این دختر بود که غصه نخوره .. غصه خوردم که این دو سال زود گذشت .. غصه خوردم که برای همیشه ندارمشون.



آخرین دوره ی امتحانات ارشد هم از یکشنبه شروع میشه و بعدم میونه فقط دفاع و کلا پرونده ی این دوسالم بسته میشه .. به همین سرعت گذشت این دو سال ..

همه رفتن سفر و من موندم که درس بخونم مثلا..

اعتراف می کنم جدیدن زود از همه چی خسته میشم ..

مثلا با دوستام بیرونم ولی یکم که میگذره دیگه خسته میشم و میخوام از جمع فاصله بگیرم ، کتاب که یکم که میگذره دیگه حوصلم نمیکشه ، تلفن که اصن .. طرف که مگه سلام من هعی میگم قربانت قربانت که زود قطع کنم .. خلاصه که خستم میفهمی ؟؟ خستهههههههههههههه

اعتراف نامه

اعتراف می کنم اینقدرررررررررر محبوب دل هام که اگه از دوست و آشنا خبری نگیرم ، سه سوته فراموشم می کنن:)))

من و بهار

Samsung Shot

 

چقدر گفتم دل بکنید از بلاگفا هعی حرف منو گوش ندادید .. خوب الان این همه روز که من از دوستام و وبلاگ های مورد علاقم بی خبرم .. الان خوبه آیا ؟؟ راضی شدید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

میخواستم امشب برگردم تهران ولی بلیت نبود .. با تاکسی هم میرفتم یکی باید میومد آزادی دنبالم که بازم شاید بابا نمی تونست .. گفتم میمونم صبح بر میگردم ولی عین چی پشیمونم ..

تو این آپارتمانی که ما تو رشت داریم یه همسایه داریم تو پاگرد پایین که یه آقایی هستن که تنها زندگی میکنن .. البته اوایل که ما اومدیم خانومشون و دخترشونم بودن ولی ...
یه اخلاق بدی که دارن ایشون اصن براشون مهم نیست در واحدشون بسته و حتی قفل باشه یا نه .. یادمه یکی دوبار ما زنگ زدیم گفتیم در واحدتون باز مونده .. که فرمودن طوری نیست الان یکی رو میفرستم بیاد قفل کنه که خبری نشد از اون یه نفر ... یه حس بدی که این در نمی باز به آدم میده .. خب خوفناکه خیلی .. آدم حس خیلی خیلی بدی میگیره اینجوری این در نمی باز رو تو یه خونه که تاریکم هست میبینه .. دیشب خیلی ذهنم آشفته بود .. دیروقت که خوابم برد تا صبحم خوابای ترسناک دیدم .. خواب دیدم برای این آقا اتفاق بدی افتاده و یه صحنه ی خیلی خیلی وحشتناک که از صبح از ذهنم پاک نمیشه .. همون موقع که از خواب پریدم آیت الکرسی خوندم .. اینقدر خوندم تا آروم گرفتم و خوابم برد .. ولی باز امشب ..

دو تا صندلی گذاشتم پشت در .. چراغا هم همه روشنه .. ولی دارم از دلهره می میرم ..

هعی گوشی رو بالا پایین میکنم به کی زنگ بزنم ولی کی ؟؟؟؟؟؟؟ هعی میخوام به یکی از بچه های اینجا زنگ بزنم برم پیشش ولی آخه این وقت شب ؟؟؟
فردا صبح اول وقت بر میگردم تهران ...

وقتی اینجوری راضی تری ..

ساعت چهار چایی دم کردم الان تازه فرصت شد یه لیوان چایی برای خودم بریزم و بیام ولو شم ...

وسط درس خوندن یه نگاه به دور و برم کردم و مث مامانا گفتم بهتره بلند شم بشور و بساب ... 

خونه ی رشت شش تا پنجره داره کوچیکم نیستن .. دیگه فقط فرصت شد پرده ی سه تا شو بشورم و پنجره هاشو تمیز کنم ...

کل خونه رو برق انداختم .. دو تا اتاق خوابا .. حال و آشپزخونه ... اصن بووووی مواد شوینده داره بهم آرامش میده ... 


خوشــــی

امروز بعد از سال ها عددی رو ، روی ترازو دیدم که مدت ها بود چشمم دنبالش بود ولی تلاشی براش نمی کردم .. حالا نه اینکه من به وزن ایده آلم رسیدم ها ! نه !!!! تازه اول اول راهم ... هنوز کلی دیگه عدد هست که باید دیگه هیچ وقت رو ترازو نبینمشون ... 

با دیدنش درد دو روزه ی معدم برام قابل تحمل تر شده .. 


 

با دیدن این عکس کلی خندیدم ... خواستم حسمو با بقیه هم قسمت کنم ..