دومینو با زندگی

اینبار دیگر پر نمیدهم به خیالت،برای پرنده ی بی بال و پر تمام هستی زندان است!!

دومینو با زندگی

اینبار دیگر پر نمیدهم به خیالت،برای پرنده ی بی بال و پر تمام هستی زندان است!!

2 سال تمام

چهارشنبه هم آخرین امتحان رو دادیم و تموم شد ! با فضاحت کاملا ! انقدر بد که استادی که هیچ کس جرات نداره بهش حرف بزنه اومد بهم گفت اصلن بهش فکر نکن هر چی یادته بنویس برام !!

بعدش با دوستان به صرف نهار و یک چای مهمون خونه ی آیدین !

پنج شنبه هم دوستانم لطف کردن و منت سر من گذاشتن شب با هم رفتیم هتل دلفین .. شب خوبی بود و البته آخرین دیدار دسته جمعی ... اونقدر ناراحت بودم که آخر گریم دراومد .. از همه خداحافظی کردم .. 

عاشق عموئم .. یه آدم باهوش با ایکیو و آی کیوی بالا و همزمان .. مرسی که بغلم کردی عمو

خانجان عزیزم .. که مثل خواهر برام بود و هست .. یه خواهر بزرگتر که همیشه و همه جا حواسش بهم بود 

از مسووت .. که هیچ وقت هیچی از چشمش دور نمی مونه . مهربون .. با شعور .. بهترین دوست 

از آی مذهب .. که غش غش خنده هاش همه رو میخندونه .. از اینکه همیشه میخنده .. همیشه مهربونه .. نگاهش که خاص خودشه .. ساده و بی حاشیه ترین آدم 

مل مل جونم .. که بی نهایت زیبا و دلنشینه .. خونگرم و دوست داشتنی .. از اون دخترایی که همه عاشقش می شن بس که شیرینه

از آری و همیشه صورتی بودنش .. از وقتایی که حرف غذا و خوراکی میزد که اگه از سنگ هم تعریف میکرد آدم رو به هوس مینداخت .. از این که انقدر عاشقه و وفادار ..

صوفی زیبا .. با اینکه سیاست مداری هاش تو ذوق می زد ولی دوست خوبیه .. 

امیر و همه ی ریلکس بودناش .. از این که خیلی ساده میگفت آخه من خارج رو ندیدم .. از زیر بار سربازی نرفتنش.. از اینکه همیشه خووودای آرامش بوده برام .. از بی غم نشون دادن خودش .. از اینکه هر دفعه گفت مهمون من ولی یه بارم قسمتش نشد ما رو مهمون کنه بس که خوش شانس..دوست دختر فوق العادش که من عاشق خوبی جفتشون شدم

دلم برای تک تکشون تنگ میشه .. می دونم که بازم میرم و میبینمشون ولی مطمئنا خیلی کم پیش میاد جمعمون جمع شه .. حرفای مشترکمون که کم شه .. رابطه ها هم کمرنگ میشه و این دلمو به درد میاره .. فوق العاده ترین آدمای زندگیم بودن این جمع دوستانه .. 


جمعه با مسعود برگشتم تهران .. بهترین همراه بود .. کلی فریاد زدیم و ابی خوندیم .. ادل گوش دادیم .. موسیقی گیلکی زبان ها .. خوندیم .. خندیدیم .. هعی نزاست گریه کنم .. به قول خودش که به بچه ها میگفت همش مواظب این دختر بود که غصه نخوره .. غصه خوردم که این دو سال زود گذشت .. غصه خوردم که برای همیشه ندارمشون.



نظرات 2 + ارسال نظر
صادق چهارشنبه 3 تیر 1394 ساعت 00:57

این قافله‌ی عمر عجب میگذرد...:-(

واقعا چشم بهم زدیم تموم شدااااااااااا.. من اعتراض دارم .. انقدر خوب بود که همش به بچه ها میگم بیاید یه ارشد دیگه دور هم بخونیم:))))

آویشن یکشنبه 31 خرداد 1394 ساعت 17:24 http://dittany.blogsky.com

خدارو شکر که امتحاناتتون تموم شد.امتحان منم این ترم خیلی سخت بود و استادا دیگه بدتر.
درکتون میکنم.دور شدن از جمع دوستای تا این حد صمیمی خیلی سخته ولی امیدوارم بازم که اومدین رشت جمعتون جمع باشه

غول مرحله ی آخر من مونده هنوز
خیلی زیاااااد.. دلم نمیخواد به نبودن و نداشتنشون فکر کنم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.