دومینو با زندگی

اینبار دیگر پر نمیدهم به خیالت،برای پرنده ی بی بال و پر تمام هستی زندان است!!

دومینو با زندگی

اینبار دیگر پر نمیدهم به خیالت،برای پرنده ی بی بال و پر تمام هستی زندان است!!

کاش شعور و فرهنگم مد بود 

فرو می ریزم ، همچون آوار ...

منم سکونی گس شبیه یک مرداب

بسی خوشنود میشویم اگر راهکاری برای برداشتن این کلید ما از روی چارتار ارائه دهید ..
اوشون میخونه .. منم زار زار باهاش اشک میریزم .. 

مخصوصا این ترانه 

چه می بینی بگو با من چقدر راه مانده تا جاده
به شیب شب سرازیرم عطش میزاید این باده
نمی دانم چه شد دستم رها کردی نمی دانم
نمی دانی به کار دل چه ها کردی نمی دانی


امروز صبح یه مسیجی تو وایبر برام اومد که واقعا باهاش عخش کردم :


"معجزه" یعنی:

 وقتی که "غرق" در زندگی ،

 افکار ، دغدغه ها و گرفتاریهای خودت هستی.....


"کسی"  آرام  می اید ......

آن گوشه  "قلبت"  می نشیند......

بی هوا ساکن "دلت" میشود...

و بی توقع  "سر و سامانش"  می دهد...


بودنش مثل یک "گرمای دلپذیر" است....

وسط  "یخبندان"  زندگی....


"دوست" عجب امنیت خوبی است!!!!!


میتوان با او "خودت" باشی.....

میتوانی "دردهایت" را هر چقدر "گران"...

"بی خجالت" با او در میان بگذاری....


از  "عاشقی هایت"  بگویی.....

از  "حماقت هایت"  بگویی...


"دوست"  انتخاب  "آزاد"  ماست....

"دوست" از هر  "نسبتی" مبراست...

"دوست" معذوریت یا  عادت  و عرف نیست...


"دوست"  سایگاه  آرامی ست....

تا خستگی هایت  را با او به در کنی....


"دوست" عجب "نعمتی" است!!!

پنج شنبه و جمعه ی پیش طی یک حرکت ییهویی با اکیپی که بابا باهاشون میرفت کوه رفتم کویر نوردی .. سفر با پیرمردا هم عالمی دارد ها که آرزومندیم نصیبتان بشود 

عجب ساز و نوایی

همین سه شنبه ای که گذشت .. بلیط گرفته بودم که با آبجی کوچیکه بریم سینما ... یک ساعت و ربع زودتر از شروع سانس راه افتادیم و نیم ساعت بعد از شروع رسیدیم نزدیکای سینما .. یعنی تو نیایش .. و چون دیدیم دیگه فایده نداره .. رفتیم سمت باغ فردوس و کافه سینمای دوست داشتنی من .. 
موقع برگشت .. تو باغ فردوس یه دختر بچه ی سه ساله ی سمج وایساد جلوم و محکم گفت خاله تا ازم فال نخری نمیزارم بری .. گفتم آخه من فال نمی خوام .. گفت آخه من گشنمه .. گفتم باشه .. پس خودت یه فال بهم بده به شرطی که همین الان بری یه غذای گرم بخوری ... فال و ازش گرفتم و هر چی پول نقد داشتم دادم بهش و بعدم با هم عکس گرفتیم .. یکمم تو گوشیم سرک کشید و دنبال بازی گشت که از بد روزگار نداشتم ..

مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد  نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد 
عالم از ناله ی عشاق مبادا خالی که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد
.
.
.



شیم آن می

خب من عاشق هدیه دادن و هدیه گرفتنم .. یعنی کیف میکنم اصلنا .. بعد با عرض شرمندگی هنوز هر شب به خودم میگم چرا امسال هیشکی هیچ هدیه ای به من نداد .. هیشکیااااااااا .. حتی مامان و بابا 

الکی نوشت

من هیچ وقت یادم نمیاد که مامانم گفته باشه فلانی دوست منه .. از دوران مدرسه .. سرکار .. از بین همسایه ها .. دوستای دوران بچگی .. هیچ وقت کسی نبوده که اونو به عنوان دوستش معرفی کنه و باهاش در ارتباط باشه  .. یعنی درواقع بعد از ازدواجش دوستی نداشته و یا حتی بهتره بگم تا اونجایی که من فهمیدم قبلش هم ..
حالا منم دقیقا مثل مامانم .. مثل مامان دور و برم آدم هست ولی دوست نه .. یعنی نه اینکه نبوده ها .. ولی خب منم مثل مامان خیلی اهل ادامه دادن دوستی هام نیستم .. ولی دقیقا عین مامان هرجا تونستم هر چی از دستم بر اومده برای به اصطلاح دوستم انجام دادم و دقیقا هم عین مامان ازش بی وفایی دیدم .. 
حالا دو تا خواهرا و برادر جان دقیقا نقطه ی مقابل منن .. یعنی هر روز یه دوست جدید دارن .. یا بهتره بگم هر روز یه دوست صمیمی جدید دارن ... هر چقدر من دورم خلوته و هیچ وقت پیش نمیاد تلفن خونه رو بر دارم به کسی زنگ بزنم .. اونا حتی سر تلفن نوبتم باید وایسن .. بعد من اصلن نمیتونم درک کنم آدمی که از صبح تا شب باهاش بودی رو چه جوری ممکنه از شب تا صبح هم حرف برای گفتن باهاش داشته باشی .. 
امروز تو فیس یه جمله ای خوندم خیلی خیلی به نظرم جالب اومد و البته حقیقتم همینه ... این بود :
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﯾﮑﯽ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺑﺪﯼ،ﺍﻫﻤﯿﺘﺖ ﺭﺍ ﺗﻮﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﺶ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﺪﯼ،ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺭﺍﺣﺘﯽ !
ﺍﻭﺭﯾﺎﻧﺎ ﻓﺎﻻﭼﯽ

طلوع

آسمون هنوز ابری ...

پنجره ها رو باز کردم .. بیرون خونه همه جا سبز و قشنگه ..
ییهو به سرم زد برگردم تهران 

لاک زدم و نشستم اینجا تا لاکم خشک شه ... بعدش میخوام آماده شم برم تو پارک قدم بزنم .. بعدشم برم سمت ترمینال ..
پریروز با یه دوستی حرف می زدم .. میگفت دانشگاه موقعیت خوبیه .. میگفت اشتباهی که من کردم و این موقعت و از دست دادم تو نکن .. میگفت می شناسم اخلاقت و چون میدونم چقدر شبیه خودمی ازت میخوام که این اشتباه رو نکنی .. میگفت تنهایی تا یه جایی خوبه بعدش میشه سوهان روح .. 

همین چند ماه پیش یکی از دوستان دور از همسرش جدا شد .. یکی دیگه هم در حال کشمکش و جدایی .. تجربه ی خواهر هم هست .. دوستی های پر تنش دور و برم رو هم که می بینم دلم میخواد آدما همینقدر ازم دور بمونن .. 
نمیدونم شما تجربه ی هم خونه شدن با جنس مخالفو داشتین یا مثل من بی تجربه این .......


+خودمو باخته بودم .. تمام شنبه رو گریه کردم ... تمامشو ... تمام دیروزو برای اینکه بغضمو قورت بدم خوردم .. هر چقدر که می تونستم خوردم که به ذهنم فرصت فکر کردن ندم .. 


دلتون شاد 

چارتار همیشه اشک منو در اوورده .. 

تنها که باشی .. آسمون که ابری باشه .. دلت که از آدمای دور و برت گرفته باشه .. سرتو میزاری رو زانوتو اشک میریزی و سبک میشی ..
بعد هعی لذت میبری از این بارون نم نم و آسمون ابری و چای تازه دم و دلی که به این آسونیا دست بر نمیداره از غصه هاش ..