هفته ی گذشته رشت بودم .. رفتم که استاد جان رو ببینم .. فکر میکردم برخورد خوبی نداشته باشه .. ولی برعکس خیلی رفتار خوب و دوستانه ای داشت و دلمان را از انتخابمان کمی قرص کرد ! بعدش هم رفتم خوابگاه تا اون اندک وسایلمو جمع کنم .. بعد از امتحانا مدیر اونجا قبول نکرد پول منو زودتر بده منم گفتم پس بیخودی وسایلمو جمع نکنم ! پول زوری بابت این یه سال خوابگاه و در واقع بابت اجاره ی یه تخت پرداخت کردم ! خوابگاهای خصوصی واقعا سر میبرن .. اونجا بودم که یهو بسرم زد واقعنی بگردم دنبال خونه ! زنگ زدم مادر جان بنده خدا فردا صبحش راه افتاد .. راه پنج ساعته رو هفت ساعت تو راه موند ! تو چاده تصادف شده بود بخاطر همین دیر رسید ! از فرداش گشتیم دنبال خونه .. خلاصه که یه جای خوب نزدیک یونی پیدا کردم ! بیعانه دادیم .. خونه رو هم دوست دارم .. تر تمیز بود ! قیمتش از خوابگاه کمتر در اومد برام ! البته تنها نیستم ولی خیلی راضی ترم ! پنج شنبه برگشتیم تهران ، جمعه مامان جونمو (مادربزرگم) بردیم بیمارستان ! یعنی رفتیم خونشون بهش سر بزنیم دیدیم اصلا حالش خوب نیست .. نشستیم به امید دایی ها که نیومدن .. به مامانم گفتم پاشو خودمون میبریمش ! ریه هاش آب اوورده بود .. وضع کلیه و قلبشم زیاد خوب نیست .. البته امروز خیلی بهتر بود خدا روشکر .. ولی بازم ... این مامان جونم خیلی برای ما نوه ها زحمت کشیده .. این چند سالی که خونه نشین یا بهتره بگم زمین گیر شده .. ما نوه ها خیلی بی معرفتی کردیم در حقش .. مخصوصا این دو ماه اخیر که یه سکته ی مغزی هم کرد و دست چپش از کار افتاد .. قبلا ها اگه ماها رو هم نمیدید هر روز به هممون زنگ میزذ .. الان بخاطر دستش همونم نمیتونه .. برای غذا خوردنش کمک میخواد .. البته که مامانمو خاله ها تنهاش نمیزارن .. ولی واقعا سخته زندگی اینجوری ! دیروز میگفت دعا کنید خدا منو بکشه اینقدر همتونو عذاب ندم .. میگفتم دور از جون .. میگم اگه دعای ما گیرا بود که دعا میکردیم بشه هجده سالت ، سالم و سلامت ! کلی خوش به حال آقاجونم میشد .. حالا شما دعا کنید خوب شه مامان جونم ..
قرار بود دوشنبه بریم مشهد .. هم برای دیدار بعد از مدت های من ، هم برای عروسی دوست جان .. قسمت نیست انگار .. دعا کنید منم بطلبه .. بس دلتنگ آرامششم !
نمیدونم چجوریه که این چند ماه اخیر پیشنهادا تصاعدی زیاد شده .. نخندین ! حقیقته !! دیشب با آبجی کوچیکه رفتیم تفریح (یعنی یه چیزی بخوریم ) ، از همون اولش یه پسر شروع کرد به قولی تیک و تاک زدن ! هی به روی مبارک خودمون نیووردیم شاید بیخیال شه ! آقا اینقدر دلقک بازی در اوورد که آخر منم به خنده واداشت ! خواهرم رفت سفارشو بگیره بیاد ، دویید اومد پیش من .. اینقدر اولش خندید نمیتونست حرف بزنه .. لا به لای خنده هاش گفت میشه شمارتونو داشته باشم بیشتر آشنا شیم .. گفتم نه ! هی اصرار کرد گفتم نه ! خلاصه که دست خالی رفت ولی از دیشب هی به خواهرم میگم کاش شماره داده بودما ! طرف سیبیل داشت خب ! اصن شما جای من نیستید که بدونید یه آدم سیبیل دارو رد کردن یعنی چی !:دی
امروز عصری به مامانم گفتم میتونی یکم جلوی موهامو کوتاه کنی .. دلم چتری میخواد .. همچین با اعتماد به نفس اومد قیچی گرفت دستش گفتم حتما میتونه دیگه ! نتیجه اینکه الان چتری هام خیلی بالاتر از ابروهامه ! میگم مامان جان .. آیه نازل نشده آدما همه کاری بلد باشن که .. یه وقتایی هم خوبه بگن بلد نیستن .. میگه چمیدونستم .. فکر کردم خوب میشه ! صورتم خنگالو و زشت شده الان ! حیثیت نمونده برام !
عصری رفتم خونه ی داداشم .. بهشون سر بزنم .. نتیجه اینکه امشب دو تا مهمون گل داریم ! من هر دفعه میرم خونشون یا یکی یا دو تا از بچه ها باهام میان ! تفریح این کوچولو ها هم شده شب خونه ی مادربزرگاشون موندن ! دخترا رو با خودم اووردم لاکاشونو پاک کردم .. دوباره براشون زدم .. بعدم خوابیدن ! یکیشون پیش من یکیشون پیش خواهر کوچیکه ! قرتی بازی های این دو تا هم خوشی خیلی بزرگی واسه من !
چقدر حرف زدم ! در کل اوضاع بد نیست .. فقط این روزا آدمای زیادی سعی میکنن وارد زندگیم بشن و آدمای زیادتری هستن که به سرعت ، حتی وارد نشده حذف میشن ! خوب نیست .. میدونم .. ولی فکر میکنم هنوز زده برای چاره اندیشی ! نقش آدما و نه محبت آدما هر روز تو زندگی من کمتر میشه ...
راستی همکلاسی های این یونی خیلی خوبن .. دوستشون دارم .. اونایی که اهل همونجا هستن وقتی شنیده بودن رشتم .. چه دختر چه پسر زنگ زدن که اگه کاری اونجا داشتم حتما بهشون بگم و رودروایستی نکنم .. محبتشون خیلی به دلم نشست .. :)
این روزها
خدا هم از حرف های تکراری من خسته است
چه حس مشترکی داریم من و خدا ..
او از حرف های تکراری من خسته است
و من از تکرار غم انگیز روزهایم ...
" حسین پناهی "
آآآآآآآآآآآآآآآآآآخیشششششش .. خیلی وقت بود پلی لیستمو عوض نکرده بودم ! الان نشستم یه سلکشن برا خودم درست کردم ! از اون سلکشنا که وسطش ییهو آهنگای قردار میاد ! بعله .. از همونا که وسط غصه خوردنت باید پاشی قر بدی .. غصه از شنیدن آهنگ غمگینا ، نه اینکه موضوعی باشه ..
تا 4 صبح بیدار بودم ، هر کاری کردم خوابم نبرد ! حتی کتاب درسی برداشتم خوندم که گول بخورم بخوابم ولی نشد که نشد :))) از بعد از ماه رمضون تایم خوابیدنم کلا بهم ریخته ! امروز که زود بیدار شدم ولی روزایی که دیر بیدار میشم دیگه تا شب بداخلاقم و بی حوصله ام و همه ی کارایی رو که میخوام انجام بدم به تعویق میندازم ..
تا چهار صبح هی کتاب ورق زدم ، هی اومدم نت ، هی به در و دیوار زل زدم ... هیچ کار خاصی هم نمیشه کرد تو اون تایم که .. یکم سر و صدا بشه بقیه از خواب میپرن .. مخصوصا مامانم که خوابش خیلی سبکه !
چند شب پیش با یکی از دوستان مسیجی میحرفیدم .. میگفت الهه هر کی با تو باشه پیر نمیشه ! اینقدر این حرفش بهم انرژی داد و حالمو خوب کرد که حد نداره .. درسته که بعضی وقتا تو دلم دارم زار میزنم ولی همیشه سعی کردم ظاهرمو حفظ کنم و شاد باشم و اونم به بقیه منتقل کنم .. بعضی وقتا اینقدر میگم و میخندم که اشک طرفم از خوشی در میاد .. خیلی از فامیلای بابا که رفت و آمدشون فقط به دید و بازدید عید ختم میشه وقتی میان و میخوان سراغ منو بگیرن میپرسن اون دختر خوش اخلاقتون کجاست ؟؟ یا بارها پیش اومده مامان میخواسته از یه جای آشنا خرید کنه گفته برم با بچه ها مشورت کنم و با اونا بیام بگیرمش .. بهش گفتن حتما با اون دختر خوش اخلاقتون بیایدا ! خلاصه که می خواستم بگم این لبخند های من کشته زیاد داده .. برید به دوستتون افتخار کنید .. دیگه آدم باید بعضی وقتا از خودشم تعریف کنه دیگه .. لازمه اصن !
خیلی اهل تماس گرفتن با بقیه نیستم برای حرف زدن و رددل کردن .. ولی همیشه سعی کردم وقتی بهم اعتماد میکنن و زنگ میزنن حالشونو خوب کنم و بیشتر موقع ها هم موفق شدم .. البته اینا خیلیش هم به طرف بستگی داره ها !
بگذریم ..
یه :.8)وال ! چرا آقایون بیشتر دنبال روابط سطحی و متعددن این روزا ؟؟
آآخه یکی نیست به من بگه احمق جان شما که از بعد از ظهر هی دل دل میکنی به دوست عزیزت زنگ بزنی و حالشو بپرسی ! چرا هی میگی نه ! مزاحمش نشم ! همین میشه که اوشونم همون شب اس بدن و شما مجبوور شی بگی خیلی دیر الان ! یکی نیست بگه احمق جان حقته شرمنده شی
عکسای مراسم مرحوم حسین معدنی رو میدیدم ، به دوستم میگم کاش منم مردم جای خالیم اینقدر اندوهناک باشه ... چه وضعیه ؟ 4 ت دوستم نداریم وقت رفتنمون یکم گریه کنن ! البته که من راضی نیستم کسی ناراحت شه ولی خب این موضوع فرق میکنه ! می ترسم از اون روزی که بمیرم و کسی رفتنم براش مهم نباشه !
+آهنگ وقتی رفتم بانو مهستی کاملا با حال و هوای این پست میخونه !
همشونم اوووف شده بودن به جز نایک ولی مدلای اوووف شدشون حسابی ناقص بود ! یا مدلش خوب نبود یا سایز نداشت !
دیگه چه خبر ؟