امتحانا هفته ی پیش چهارشنبه تموم شد و منم پنج شنبه برگشتم به آغوش امن خانواده ... یه هفته ی آخر که اونجا بودم سرما خوردم .. یعنی بعد از برفی که اومد .. هنوزم که هنووووزززززز خوب نشدم !
و امیدوارم که تعطیلات خود را چگونه گذراندید به سرما خوردگی ختم نشه !
از چهارشنبه شب نان استاپ بارون و باد و سرما بود تا دیشب یعنی پنج شنبه شب ...
حالا از دیشب نان استاپ داره برف میباره تا همین الانم که همچنان ادامه داره ...
از بد روزگار دیروز عینکم شکست .. الان فاصله ی صورتم با لپتاپ یه چیزی حدود 15 سانته که بتونم خوب ببینم و من با این وضعیت قرار درسم بخونم ..
من که قصد داشتم بین دو ترم چشممو لیزیک کنم حالا واجب بود عینکم بشکنه ؟؟؟؟ حالا یه هفته اینور اونورتر چی میشد مگه خدا ؟؟؟؟ همون دیروز که اینطوری شد بردمش عینک سازی ولی چون امروز تعطیلن گفت حتمالا تا یکشنبه بعد از ظهر طول بکشه ..
بد دیدنش یه طرف ، سردردش یه طرف ، درسای مونده واسه شب امتحان اونطرف تر .. بچه ها اگه یه خرده جمع تر بشینن من بازم میتونم به این طرف اون طرف یه چیزایی رو اضافه کنما !
دیشب رفتم تئاتر آرمسایش .. سه شب تو رشت اجرا داشتن ! از بلیتای وی آی پی رسیدم به آخرین ردیف ! بعد که دیدم واقعا امکان پذیر نیست دیدن هیچی .. دوستان لطف کردن بردنمون بالکن ! دوستم میگه اینجا همینه .. به هیچیش اعتباری نیست ..
کار خوبی بود .. من که دوستش داشتم و لذت بردم ! هر چند که تک تک افراد اصلن جزو فیوریت های من نبودن ولی کل مجموعه کار خوبی رو ارائه دادن !
دیدن تئاتر بدون عینک هم تجربه ای بود نه خیلی جالب ! تصویر مبهم ، رنگ و صدا ...
دو تا امتحان آسونا رو سپری کردیم ! خدا به داد ما برسه با 4 تا امتحان سخت باقیمونده !
من کلا دختری نیستم که برای پسرا زیاد قیافه بگیرم .. توی یونی دوستای خوبی هم پیدا کردم از قضا ! بخاطر همین با هم راحتیم و با حفظ حد و حریم هم کلی خوشیم و میگیم و میخندیم .. ولی امان از وقتی که توی این جمعای دوستانه یکی قاطی کنه و حرفای بی ربط بزنه ! خب یکی نیست بگه بیشعور اگه بین ما چیزی بود چرا تو جمع ؟؟؟ خصوصی حرفامونو میزنیم !
اینه که دیشب یکی از همکلاسی های قشنگمون .. قشنگ حال منو گرفت و دلجویی هیچ کس دیگه ای حال منو جا نیوورد !
امروز هر جوری خواستم سر امتحان از دستش در برم نشد ! گیرم انداخت و ازم معذرت خواهی کرد .. هر چند دیگه منم ازش ناراحت نیستم !
الان بیشتر از خودم ناراحتم .. همش میگم لابد رفتار من اینجوری بوده .. یعنی من کاری کردم که اون به خودش اجازه زدن این حرفو داد ! کی یاد بگیر%:8.9D9� با این جماعت چجوری برخورد کنیم خدا می دونه !
منم یکم بعد اون حرف بدون این که چیزی بگم گروهو لیو کردم ! هر چی بچه ها اصرار کردن هم قبول نکردم دوباره جوین شم .. بنظر من آدم وقتی تو جمع های اینجوریه باید جنبه ی حرفایی که زده میشه رو داشته باشه .. جنیه ی منم همینقدر بود .. وقتی جنبه ی حرفای درشت اینجوری رو ندارم بهتره تو اون جمع نباشم تا دلخوری هم پیش نیاد !
بعضی از آدما هم هستن که باید دورادور دوستشون داشته باشی .. دورادور دلتنگشون بشی .. دورادور جویای حالشون بشی .. دورادور ببینیشون و ...
شایدم نه .. هیچ وقت نباید ببینیشون .. حتی وقتی دلتنگی .. حتی وقتی نگرانی ..
عاشق این وقتاییم که آهنگو پلی میکنیم و سه تایی باهاش میزنیم زیر آواز ! با انتهای صدایی که از حنجره هامون در میاد !
اون روزی که اومدیم اینجا دنبال خونه .. مامانم خیلی تاکید داشت که یه آپارتمانی بگیریم که بقیه واحدا حتما خونواده باشن ! اینجا هم که امدیم همون اول همه خونواده بودن .. ولی بعد دو ماه سه تا پسر دانشجو واحد آخر ساکن شدن .. هر شب که میان با هم مسابقه میزارن تا بالا انگار ، چون باید شش طبقه رو برن بالا بدون آسانسور اونم ! بعد دم واحد ما که میرسن یه وراندازی میکنن یکم صبر میکنن .. گمونم کفشارو میشمارن بعد میرن !
آدمای اهل دلی هم هستن ! صدای پارتیاشون وقت و بی وقت خونه رو میزاره رو سرش .. فقط نمیدونم چرا ما سه تا رو دعوت نمی کنن :(
احمقانه ترین کار اینه که کسی رو دوست داشته باشی که دوست نداره !
احمقانه تر از اون ایه که صبح تا شب بشینی و کلماتو بچینی کنار هم و به حرفایی فکر کنی که هیچ وقت قرار نیست بگیشون ..
و این یع%:/.,DB� د ر د ...
یه همخونه ای دارم که خیلی به فکر سلامتشه ! امید به زندگیش کم کم دو سه برابر من ! من به نهایتا پنج سال دیگه برای زندگی فکر میکنم این دوست عزیزمون به روزای دور دور .. خیلی هم خوبه ها !
داشتم به این فکر میکردم من تو این پنج سال باقی مونده فقط ممکنه دختری رو که آرزوشو دارم نداشته باشم ! فکر نکنم چیز زیاد دیگه ای باشه که بخوامش و نتونم تو این پنج سال عملیش کنم !
این دوست عزیز من هر روز ماسک درسته میکنه مجبورمون میکنه بزاریم رو صورتمون ، هر شب چایی سبز میده به خوردمون ! نمیزاره به عادت همیشه بعد از غذا یه لیوان گنده چاییمو بخورم ! تنها چیزی هم که براش مهم نیست مزه ی چیزیه که میخوره ! همه چیو فقط بخاطر خاصیتش میخوره ! اونوخ من ! از انواع دم کرده ها خوشم نمیاد ! تا حالا هیچ داروی گیاهی رو لب نزدم ! البته شیمیاییشم زیاد نمیخورم ! چون حوصلم نمیشه .. کلا آدم خود آزاریم ! حاضرم سر درد بکشم ولی مسکن نخورم !
غذای مذای جدید که عمرا امتحان نمیکنم ! غذاهای گیاهی زیاد دوست ندارم ! البته به جز بادمجون ! غذاهای دریایی فقط ماهی اونم نه دستپخت هر کسی اونم نه هر ماهیی ! ساعت خواب درست درمونم ندارم (ایشون امکان نداره زیر هفت ، هشت ساعت بخوابه) ، وقتی ناراحتم کم پیش میاد کاری برای عوض شدن حالم کنم ، مگر اینکه یک نیروی بیرونی نجاتم بده ! ایشون وقتی حس میکنه داره غم و غصش زیاد میشه زودی دست خودشو میگیره ! آهنگ میزاره میرقصه و ..
که لیستش خیلی خیلی طولانیه ...
خلاصه که خیلی خوبه آدم اونجوری باشه !
و اینکه من هر چی فکر میکنم نمیدونم چرا اینقدر امید به زندگیم کمه ! همش که داره خوش میگذره ! تو یونی ، تو خونه و .. ! دوستای خوب که کم ندارم ! خونواده به این خوبی دارم ! با هر چیز کوچیکی هم زودی خوشحال میشم ! و بازم غیره ! پس چرا اینقدر امید به زندگی من کمه ؟؟؟؟
بخدا اینقدر که من میخندم و میخندونم دوستم اینجوری نیست ! اینجارو نبینید که همش غر و غصه و ماتمه ! خب باید یه جا حرفای دلمو بزنم که نمونه تو دلم دیگه ! ولی تو دنیای واقعی هر کی منو دیده ، فقط با خنده هام که منو یادش میاره !
چیز دیگه ای هم هست که این روزا حسابی فکرمو مشغول کرده ! اونم اینکه چرا وقتی میشه آدم خودش زندگیشو تموم کنه باید منتظر تموم شدنه زندگیش بمونه !
خودکشی ..
فکر نکنم کسی باشه که تا حالا بهش فکر نکرده باشه !
تازه همیشه هم نباید که از سر افسردگی و غم و بیچارگی باشه ! میدونی قشنگیش به اینه که آدم هر روز صبح که از خواب پا میشه تصمیم به زندگی یا پایان زندگیش بگیره ! من این قدرت رو خیلی دوست دارم ! البته داشتن این قدرت به همین راحتی ها هم نیست ...
خودکشی یا راه میانبر که از نظر من خیلی هم خوبه ولی خوب از نظر بقیه اینطور نیست ! مثلا چه اشکالی داه آدم بجای 50 سال 30 سال عمر کنه ؟؟؟
+پی نوشت : نیاید مولتی ویتامین و قرص آهن تجویز کنیدا !