دومینو با زندگی

اینبار دیگر پر نمیدهم به خیالت،برای پرنده ی بی بال و پر تمام هستی زندان است!!

دومینو با زندگی

اینبار دیگر پر نمیدهم به خیالت،برای پرنده ی بی بال و پر تمام هستی زندان است!!

وقتایی که اینجام دلم برای همه چی تنگ میشه .. برای یه کم سکوت و تنهایی..بیشتر از هر چیزی دلم تنگ میشه..


این روزا هر جا چشم میندازم یه اثری از تو میبینم لعنتی..پاییز دلگیر و دوست داشتنیمو با نبودنت برام جهنم کردی!حالا به جای تو خودم روزها تو غار تنهاییم میمونم و به روزای خوبی که با هم داشتیم فکر میکنم..هنوزم بعد از پنج ماه نتونستم با نبودنت کنار بیام..هنوزم به اون بیست اردیبهشت لعنتی که فکر میکنم چشمام تر میشه!چقدر احمقم که هنوزم دلم پیش تو..پیش تویی که کنار همه ی خوبیهات کم اذیتم نکردی..

دلم میخواد برم یه جایی که توش هیچ نشونی از تو نباشه،یه جایی که با تو خیابوناشو قدم نزده باشم،یه جایی که با تو پاییزاشو زمستون نکرده باشم...

تصویر ساده ی زندگی


خیلی حرف دارم واسه ثبت کردن تو اینجا ولی نمیدونم چرا نمیشه ! هر وقت این صفحه رو باز کردم پشیمون شدم از گفتنشون !

خلاصه که هستم و این روزا رو با تمام بالا پاییناشو سختیاش میگذرونم و امید دارم روزای بهتری در راهه ...


امان از این روزای بلند دلتنگی..از این شبای کشدار تنهایی که تموم نمیشه...


با صد هزار مردم تنهایی

بی صد هزار مردم تنهایی

"رودکی"



روزهای مردن5

آدم دیگه !

دلش میخواد این راهی رو که میره دیگه بر نگرده ..

دلش میخواد این یه باری رو که قرار عمر کنه ، عمر نکنه ..

دلش میخواد بره التماس خدا رو کنه بگه این یه بارم بگذر از یه آدم تقصیرکار ببرش پیش خودت ، ولی به این فکر میکنه خودش دلش میخواد بره ، همسفرش که نمیخواد ..

دلش میخواد این جاده ای که فردا قرار بره جاده ی آخرتش باشه ، ولی نمیشه که ..

دلش میخواد اون آدمی که هر شب از دلتنگیش اشک میریزه یه جایی تو زندگیش ته بکشه ، ولی نمیشه که ..

دلش میخواد اون لعنتی هی نگرده دنبال بهونه روز و شبشو به آتیش بکشه ولی نمیشه که ..

دلش میخواد یه نقطه بزار ته این خط ، ته این عمر دیگه همه چی تموم شه ولی قدرتش رو نداره که ..

دلش میخواد داد بزنه بگه که خستس ولی میدونه که نباید قد خم کنه ..

.

.




فردا دارم میرم دانشگاه ثبت نام .. یه دوره ی جدید قرار تو زندگیم استارت بخوره .. هم استرس دارم ، هم خوشحالم ، هم ناراحت .. فقط از خدا میخوام که توی این مرحله ام تنهام نزاره ! اون که همیشه هوامو داسته این بارم هوامو داشته باشه ...

روزهای مردن 4


بعضی روزا هم اینقدر احمقم که دلم میخواد برم دستشو بگیرم بگم بیا فقط یک ساعت بیشتر پیشم بمون تا این دل بی درمون آروم بگیره و اینقدر بهونه ی نبودنتو نگیره ..

روزهای مردن 3

نمیدونم چرا اینقدر این روزا احساس تنهایی میکنم ! هی بغض میکنم هی به خودم یاد آوری میکنم که نباید اینجوری باشم ! احساس میکنم روزای سختی در پیش دارم اینقدر که شاید تنهایی از پسش بر نیام ولی بعد به خودم میام و میبینم که واقعیت اینه که تنهام و باید تنهایی همه ی روزای خوشی و ناخوشی رو پشت سر بزارم ...بعضی وقتا کم میارم .. دلم شونه ی آدم مطمءنی رو میخواد که سرمو بزارم روش و یکم خودمو سبک کنم ولی نیست .. لعنتی ترین آدم زندگیم دیگه کنارم نیست !! چرا من باید اینقدر تو فراموش کردن این آدم ناتوان باشم؟ چرا هر دفعه با این یه دفعه مهربون شدناشو خبر گرفتناش دلمو آتیش میزنه ؟




لال شوم، کور شوم، کر شوم / لیک محال است که من خر شوم

یه جور غم انگیزی این دو روز تو گذشته های نه چندان دور سیر میکردم ... وقتایی که بود ، وقتایی که نبود ، وقتی که گذاشت رفت واسه همیشه ..