دومینو با زندگی

اینبار دیگر پر نمیدهم به خیالت،برای پرنده ی بی بال و پر تمام هستی زندان است!!

دومینو با زندگی

اینبار دیگر پر نمیدهم به خیالت،برای پرنده ی بی بال و پر تمام هستی زندان است!!

دلمان پوکید...


هوا خیلی مه آلود...

حتی قبل از خوردن آش به عنوان شام هم احساس دل درد میکردم !حالا که دیگه اصن یه وعضی ... بعضی وقتا هم اینجوریه که مجبوری هم رنگ جماعت شی دیگه!

کم کم دارم به این نتیجه می رسم که حس رقابت بین بچه های ارشد از قبل از تصمیم گرفتن برای کنکور شرکت کردن تا سال ها بعد از فارغ التحصیلی ادامه داره!

یعنی صبحانه فقط با نون تازه هایی که بابا میگیره معنی میشه و بس ! نه مث اینجا که باید نون عاریه ای فریزری رو به زور ببلعی!:-))

همون شات آپ خودمون و خودشون


یکی از آرزوهام اینه که به این دوست عزیز تخت بالایی بفهمونم استاپ تاکینگگگ .. استااااااپپپپپ


دستمو با بخار آب جوووووش سوزوندم،یعنی یه چایی خوردنم به ما نیوووومدددده:-((


به این میگن یک برش زندگی تو این فصل!

هر وقت میرم تهران یا مادر عزیزم اینو آماده کرده یا قراره که آماده کنه ! یعنی عاشقشم که همیشه هواسش هست.

اثر انگشت

کی فردا حوصله ی خوابگاه رفتن رو داره؟

قرار بود این هفته مجانی برم یونی ولی بلیتامو پیدا نکردم!!نتیجتا فردا یونی نمیرم:-دی

کلاسای نقاشی به بدترین وضع ممکن میگذره !یعنی من نمیدونم چرا اینقدر کم کار شدم ! تنبلی میکنم ، از اونجا که میام احساس میکنم یه روز کامل باید استراحت کنم و ازم پذیرایی بشه تا رفرش بشم ! آخر هفته ها هم که خودش به کل برنامه آدمو بهم میزنه ! طوری شده که از کلاس رفتن فراری شدم ...

فکر میکردم ارشد خوندن خیلی دوره ی خاص تری واسم میشه ولی اصن اینطور نیست ! کاش پول قلمبه داشتیم میرفتیم دنیا رو میگشتیم !!!!!!

بالاخره همه ی کارای تعویض گواهیناممو انجام دادم ! فردا مامان میره تحویل میده و تمام !!! به ساعات خوش پشت فرمون باز میگردم(عین این راننده ها)

وسلام


دومین روز آخرین ماه پاییزی

زندگی خوابگاهی حتی از تصور منم سخت تره ، این هفته که مجبور شدم یه شب بیشتر بمونم اینو فهمیدم ... شب آخر دیگه دلم نمیخواست حتی صدای کسی رو بشنوم چه برسه به هم صحبت شدن با بقیه ... با این حال سعی کردم این حس و حال مزخرفمو به کسی انتقال ندم ...حتی تا آخرین لحظه هم به شوخی و خنده با بچه ها گذشت ... از حالا غصه ی اون یه ماهی رو گرفتم که مجبورم اونجا بمونم !! و شادمان برای تعطیلی بین دو ترم !!!!! میخوام برم حالشووو ببرم ...:-دی

این چند روزم که من نبودم اوضاع خونه قارامش میش بوده انگار ، مامان اینقدر تحمل کرده بوده که منو اونجا نگران نکنه ولی به محض ورودم همه چی رو مو به مو تعریف کرد .. و یک آخر هفته ی گل و بلبل برامون ساخت ..

ولی اروز یه اول هفته ی عالیه ..

صبح رفتم دنبال تعویض گواهینامم ، بعدم رفتم آزمایشگاه برای تایید گروه خونی !! دو سه روز به خاطر این که تاریخ گواهینامم تمومش شده رانندگی نکردم ، احساس میکنم زندگی بدون گواهینامه بسی سخت است ها ، عادت کردم به این چهار چرخ لعنتی ...

دیدین همه جا چه خوشگل و رنگی رنگی شده ؟؟ آدم سیر نمیشه از دیدن این همه زیبایی حتی تو این شهر ماشینی ، خوش به حال اونایی که جاهای بکر و خوش آب و هوایی زندگی میکنن...رسما دارن حالشو میبرنا ! در جریان باشن !


نمی تونم غریبه باشم توی آینه ی چشمات ..

یه روزی بیاد که دل من آروم بگیره از این همه نبودنت،از این همه بغض که میاد میشینه تو گلوم،از این همه اشک که هی میخواد سر بخوره رو گونه هام ولی من دیگه این اجازه رو بهش نمیدم...

یه روزی بیاد که دل من آروم بگیره ...