- چند سالته؟
- وقتی سروحالم 16 سال،وقتی خسته ام 25 سال
- الآن چند سالته؟
- هزارسال....
.
.
هزارسالمه !
دلم نمیخواد مث این چند وقت اخیر بازم این جا غر بزنم ! ولی عاجز شدم از خودم و این حال و روز داغووونم ! از این دل گرفتم ! از این بغض لعنتی که با هر کی حرف میزنم باید مواظب باشم صدام غمگین نباشه ، نلرزه ...
دعا کنیم ..
برای آرامش همدیگه ..
برای آرامش ش ش ش ش ..
بابا بعد از ظهر زنگ زده
میگه :عیدت مبارک
میگم :عید شما هم مبارک
میگه :چیکار میکردی ؟
میگم :مث همیشه درس ! اینجا که چیزی نداره ..
میگه :شام مهمون منی ! پاشوو بروو یه شام خودتوو و دوستاتو مهمون کن
میگم :پدرجانم ، من تمام عمرم شام و نهار و صبحانه مهمان شما بودم ، از شما به ما زیاد رسیده !
میگه :فراااموش نکنیا ! شام برید بیرون مهمون منید ...
.
.
.
جی ماچ نداره آیا ؟؟؟
امروزم هی اومدم برم پیش مدیریت خوابگاه ولی هی بچه ها گفتن بی خیال ! البته که بی خیال نمیشم ولی خوب هر چیزی به موقع ...
این با اصطلاح دوست و انسان رو مخ تخت بالایی یه هفته هست حموم نرفته ! از بهداشتم خیلی چیزی نمیدونه ، یعنی نه فقط من که بقیه هم چیزی ندیدن .. خودتون فکرشوو بکنید .. امتحانای مزخرف ، دور از خونه ، اعصاب خردی هایی که هی راه به راه پیش میاد و از هم بدتر آشنا و دوست نبودن یک انسان با حموم !!
من دیگه نمیدونم با چه زبونی باید بهش بگم متوجه شه ، یعنی هر چی گفته از خستگی و حوصله سر رفتن و .. من ربطش دادم به حموم ولی دریغ .. نتیجه اینکه امروز کلا رو سرامیکای اتاق بغلی اطراق کرده بودم و الان همه ی تنم درد میکنه !!!
خب اینا که غر غرا بود ..
اما بگم از امروز عصر ...
یه شالیزاری از پنجره های فینگیلی خوابگاه پیداس .. که من همیشه فکر میکردم خیلی دور به ما ! اما امروز که دیگه حساابی کلافه بودم به پیشنهاد تُکی رفتیم اون سمت ..
خیلی هم دور نبود ! یه جوری رفتیم که دم دمای غروب اونجا بودیم ، عالی بوود ! جوون گرفتم .. نفسای عمیق کشیدم .. یه راه خاکی بود که هیچ کس جز ما توش نبود ، خوب اولش ترسناک بود ولی دیگه دلو زدیم به دریا و رفتیم ..تهش میخورد به یه پارک جنگلی کوچولو .. باد از لابه لای برگای درخت سپیدار رد میشد و صداش آدم و مست میکردد ..
آهنگ های ابی رو زمزمه میکردیم و میرفتیم .. جدا از ترسی نا امنی که بود ، بقیش عالی بود ! یکی دیگه از دلخوشیامو تو این شهر لعنتی پیدا کردم !
برای این خوشی بزرگ هم خودمو یه ظرف پر بستنی مهمون کردم .. شما هم بفرمایید..
یه تشکر دیگه هم بکنم ؟؟؟؟ از اونی که فردا ساعت 7 یا 7:30 منو از خواب بیدار میکنه .. بعد از چند شب بی خوابی فکر نکنم آلارم زور بیدار کردنمو داشته باشه !!!
شبتون پر از ستاره های سپید
به قول مازیار که میخونه :
دلم ، دلم گرفته از خودم .. خودم اسیر غم شدم .. شدم غریب قصه ی خودم !