دومینو با زندگی

اینبار دیگر پر نمیدهم به خیالت،برای پرنده ی بی بال و پر تمام هستی زندان است!!

دومینو با زندگی

اینبار دیگر پر نمیدهم به خیالت،برای پرنده ی بی بال و پر تمام هستی زندان است!!

نه ز بادم و نه ز آتش ..

دیروز دو بار با یکی از مسئولین خوابگاه حرفم شد ، بس که همه یاد گرفتن از هم طلبکار باشن فقط !!! یعنی دریغ از یه ذره شعور و شخصیت برای حرف زدن !!
این استارت قبل از امتحان بود ...

امروزم هی اومدم برم پیش مدیریت خوابگاه ولی هی بچه ها گفتن بی خیال ! البته که بی خیال نمیشم ولی خوب هر چیزی به موقع ...

این با اصطلاح دوست و انسان رو مخ تخت بالایی یه هفته هست حموم نرفته ! از بهداشتم خیلی چیزی نمیدونه ، یعنی نه فقط من که بقیه هم چیزی ندیدن .. خودتون فکرشوو بکنید .. امتحانای مزخرف ، دور از خونه ، اعصاب خردی هایی که هی راه به راه پیش میاد و از هم بدتر آشنا و دوست نبودن یک انسان با حموم !! 

من دیگه نمیدونم با چه زبونی باید بهش بگم متوجه شه ، یعنی هر چی گفته از خستگی و حوصله سر رفتن و .. من ربطش دادم به حموم ولی دریغ .. نتیجه اینکه امروز کلا رو سرامیکای اتاق بغلی اطراق کرده بودم و الان همه ی تنم درد میکنه !!!

خب اینا که غر غرا بود ..
اما بگم از امروز عصر ...
یه شالیزاری از پنجره های فینگیلی خوابگاه پیداس .. که من همیشه فکر میکردم خیلی دور به ما ! اما امروز که دیگه حساابی کلافه بودم به پیشنهاد تُکی رفتیم اون سمت ..
خیلی هم دور نبود ! یه جوری رفتیم که دم دمای غروب اونجا بودیم ، عالی بوود ! جوون گرفتم .. نفسای عمیق کشیدم .. یه راه خاکی بود که هیچ کس جز ما توش نبود ، خوب اولش ترسناک بود ولی دیگه دلو زدیم به دریا و رفتیم ..تهش میخورد به یه پارک جنگلی کوچولو .. باد از لابه لای برگای درخت سپیدار رد میشد و صداش آدم و مست میکردد .. 

آهنگ های ابی رو زمزمه میکردیم و میرفتیم .. جدا از ترسی نا امنی که بود ، بقیش عالی بود ! یکی دیگه از دلخوشیامو تو این شهر لعنتی پیدا کردم !

برای این خوشی بزرگ هم خودمو یه ظرف پر بستنی مهمون کردم .. شما هم بفرمایید..

یه تشکر دیگه هم بکنم ؟؟؟؟ از اونی که فردا ساعت 7 یا 7:30 منو از خواب بیدار میکنه .. بعد از چند شب بی خوابی فکر نکنم آلارم زور بیدار کردنمو داشته باشه !!!
شبتون پر از ستاره های سپید

نظرات 4 + ارسال نظر
صادق یکشنبه 25 خرداد 1393 ساعت 00:02

آی گفتی
زیبای لعنتی

بعله !!

صادق شنبه 24 خرداد 1393 ساعت 01:18

رشت نه ولی همین حوالی...
به هر حال توی استان منی

چه استااااان زیبای لعنتیی

صادق جمعه 23 خرداد 1393 ساعت 17:15

این دوست «ستاره دنباله دار» ت هم خیلی خوب می نویسه...

عالی ی ی ی ی

صادق جمعه 23 خرداد 1393 ساعت 11:47

درباره ی عصرت
شاعر شدی رفت...
درباره ی آدم های احمق
به اندازه ی حماقتشون بهشون فکر کن و اعصابتو خورد کن نه به اندازه ی ادراکت!!!!
به قول یکی از دوستانم: روزهای شیکی داشته باشی
راستی ورود شهر رشت به لیست لعنتی ها رو تبریک می گم...

شاعر؟! نه بابا !
نمیشه .. این چیزی که داری میگی خیلی سخته !
شما هم !
اهل رشتی؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.