اومدم دعا کنم که امسال برای هممون ...
سالی باشه که با دل خوش کنار خانوادمون در سلامتی بگذره ...
سالی که به جای دل شکستن بتونیم خنده بیاریم رو لب آدما ...
یه سال پر از آرامش ...
یه سال پر از حس قشنگ دوست داشتن و دوست داشته شدن ...
سالی پر از موفقیت ، تجربه های ناب ...
یه سال پر از پول حلال ...
و از همه مهمتر از خدا میخوام که هیچ وقت ، توجهش رو ازمون نگیره ...
.
.
دوست ندارم از این پستای کلیشه ای آخر سال بزارم ، ولی من اصلا باورم نمیشه پنج شنبه عیده هااااااااااا !!!!!! یعنی اصلا !! فکر کنم بیکاز آو که هیچی نخریدم امسال !! یعنی دریغ از یه لاک !! حالا خریدن به کنار ! حتی یه دور هم تو پاساژا نزدم ببینم چه خبر !!!
همین یه بار که من تعطیلات موندم رشت ! یکی از دوستان اومده تهران که من خیلی دلم میخواست ببینمشون ، یکی دیگه از عزیزان دل جشن تولد گرفته !! یکی دیگه به عنوان دیدار آخر 92 کافه دعوت کرده !!! کلن همه ی این اتفاقا نمی افتاد چون من تهران بودم ، حالا که من نیستم دیگه خیال همه از دم راحته ..
آدمای دنیا دو دسته ان :
1-خوشبخت
2-بدبخت
برعکس همه ی کسایی که میرن کوه میگن حداقل تا دو سه روز فول انرژیم ، من تا دو سه روز هیچ انرژی ندارم ! نه بخاطر اضافه وزن و خستگی که بخوای نخوای میادا ! بخاطر اینکه با شیب و ارتفاع هیچ ارتباطی برقرار نمی کنم .... اینقدر که میترسم و حرص میخورم بیشتر خسته میشم!!
بعد از ظهر که داشتم میومدم رشت ، تو اتوبوس ، کنارم یه خانوم حدودا هفتاد ساله ای نشسته بود .. سر صحبت رو باز کرد .. گفت دانشجویی یا استاد (؟؟!!) .. میگفت مدیر مدرسه بوده .. با کلی ذوق تعریف میکرد که بیشتر بچه هام (منظورش دانش آموزاش بود) از این رفتن و اون طرفا برای خودشون صاحب منصبی شدن !! آرایش داشت ، سایه .. خط چشم .. لاک قرمز .. رژ قرمز .. موی بلوند .. خلاصه که از صد تا جوون مثل ما جوون تر بود .. بین راهم که اتوبوس وایساد رفت برای خودش بستنی خرید !!!!
هنوزم دارم به این فکر میکنم که پیریه منم اینطوریه ؟؟؟ اینقدر دلم جوون هست ؟؟ تو این سن کمم ، وقتایی پیش اومده که خواستم کاری بکنم و پیش خودم گفتم دیگه دیر .. دوست دارم اگه زنده بودم حالا نه تا هفتاد سالگی ، یه دوران بازنشستگی اینوری داشته باشم ، دوست دارم دل منم اینقدر جوون باشه ، اینقدر که اون موقع هم لاک قرمز بزنم ، رژ قرمزم همیشه همراهم باشه ..