دومینو با زندگی

اینبار دیگر پر نمیدهم به خیالت،برای پرنده ی بی بال و پر تمام هستی زندان است!!

دومینو با زندگی

اینبار دیگر پر نمیدهم به خیالت،برای پرنده ی بی بال و پر تمام هستی زندان است!!

این کجاش بده که من دلم میخواد همسر آینده ام هم یه بستنی فروشی بزرگ داشته باشه هم نمایشگاه ماشین(بنز،بی ام و و ..)؟کوچکتر هم که بودم به بچه هایی که پدرشون سوپر مارکت و رستوران و بستنی فروشی داشتن حسوودی می کردم!


ششمین روز کاری سال جدید

بنده از همین تریبون روح کارفرمای عزیزم رو مورد عنایت قرار می دم، یعنی جوری رس من بیچاره رو  امروز کشید که با چشم گریون از خستگی مفرط برگشتم خونه! خب آخه چرا ؟؟؟ یعنی طی ۱۰ ساعت من فقط نیم ساعت ‍ پشت میزم نبودم  و سرم تو ل‍پ تاپ نبود، کلی کار شخصی داشتم که وقتی بیام خونه انجام بدم، ولی انقدر انرژی نداشتم که نتونستم  هیچ کاری کنم! الانم کلی غصه مه که به هیچ کدوم از کارام نرسیدم!!

با تعجیل و شتاب

سال هم نو شد..

زندگی هم با همه ی بالا و ‍‍پاییناش میگذره ..

سال گذشته هم ، هم خوب بود هم بد.. در کنار چیزهایی که بدست اووردم، آدمهای مهم زندگیم رو هم یه جورایی از دست دادم … 

امیدوارم سال ۹۵ چهره ی خوش تری رو بهم نشون بده .. 

همین ..


پرونده ی کارشناسی ارشد هم بسته شد..

امروز از پایان نامم دفاع کردم..هم خودم راضی بودم..هم اساتید..

تموم شد..به همین سادگی یکی از بزرگترین درگیری های ذهنیم پاک شد رفت کنار..

چند ساعت اول به شدت خوشحال بودم..ولی کم کم جای خوشی رو حس پوچی گرفت..

 یه هفته ی دیگه هم باید 95 رو  استارت بزنیم..به همین سادگی عمر میگذره و ما هم..اما دل....

,وقتی یکی رو از دست میدی ، دیگه از دست دادن بقیه آدما خیلی سخت نیست.. یعنی اصلا سخت نیست..

این روزا همش دلم میخواد یه ماژیک قرمز بردارم دور آدما رو خط بکشم .. همه رو، تک به تک.. شاید این میون فقط سه چهار نفرن که دلم میخواد همونطور دورادور نزدیکم باشن..

دیری به شوق دیدن فردا گریستم،
فردا چو شد
به حسرت دیروز زیستم ..

"محمد رضا شفیعی کدکنی"

گذشته های خوب و دور

اوه اوه.. چه گرد و خاکی گرفته اینجا !

دلم دوست می خواد .. 
این درس لعنتی که تموم شد و رفت و آمد من به شهر باران کمتر و کمتر شد یهو خیلی تنها شدم ..
دوستای تهرانمم یکی یکی مزدوج شدن و دیگه خیلی پیش نمیاد مثل قبل همو ببینیم ..
دوستای شهر بارانم که با این بعد مسافت هر چقدرم که تلاش کنیم .. رفته رفته همه چی کمرنگ تر می شه .. مخصوصا اینکه فقط من تهران بودم و بقیه همه اهل اونجا .. دیگه کم کم یادشون میره منو ..
اینه که حسابی تنها شدم .. سرمو گرم می کنم با کار و مقاله و هر چیز دیگه ای که بتونم .. ولی دلم دوست می خواد .. 

گذشتم از او به خیره سری، گرفته ر‌ه مه دگری

کنون چه کنم با خطای دلم، گرم برود آشنای دلم

به جز ر‌ه او، نه راه دگر، دگر نکنم، خطای دگر

+آهنگ شکوه ، نامجو رو به شدت توصیه میکنم .. دل منو که رسما خون می کنه

خوشبختی یعنی

تو سرمای زمستون از حموم که میای بیرون یکی باشه موهاتو سر صبر خشک کنه .. اونم درست وقتی که با حوله ولو شدی رو تخت و سرتو از لبه ی تخت آویزون کردی .. اونم فقط و فقط با نوازش موهات..
آخ که دلم خواست:))