این کجاش بده که من دلم میخواد همسر آینده ام هم یه بستنی فروشی بزرگ داشته باشه هم نمایشگاه ماشین(بنز،بی ام و و ..)؟کوچکتر هم که بودم به بچه هایی که پدرشون سوپر مارکت و رستوران و بستنی فروشی داشتن حسوودی می کردم!
بنده از همین تریبون روح کارفرمای عزیزم رو مورد عنایت قرار می دم، یعنی جوری رس من بیچاره رو امروز کشید که با چشم گریون از خستگی مفرط برگشتم خونه! خب آخه چرا ؟؟؟ یعنی طی ۱۰ ساعت من فقط نیم ساعت پشت میزم نبودم و سرم تو لپ تاپ نبود، کلی کار شخصی داشتم که وقتی بیام خونه انجام بدم، ولی انقدر انرژی نداشتم که نتونستم هیچ کاری کنم! الانم کلی غصه مه که به هیچ کدوم از کارام نرسیدم!!
سال هم نو شد..
زندگی هم با همه ی بالا و پاییناش میگذره ..
سال گذشته هم ، هم خوب بود هم بد.. در کنار چیزهایی که بدست اووردم، آدمهای مهم زندگیم رو هم یه جورایی از دست دادم …
امیدوارم سال ۹۵ چهره ی خوش تری رو بهم نشون بده ..
همین ..
پرونده ی کارشناسی ارشد هم بسته شد..
امروز از پایان نامم دفاع کردم..هم خودم راضی بودم..هم اساتید..
تموم شد..به همین سادگی یکی از بزرگترین درگیری های ذهنیم پاک شد رفت کنار..
چند ساعت اول به شدت خوشحال بودم..ولی کم کم جای خوشی رو حس پوچی گرفت..
یه هفته ی دیگه هم باید 95 رو استارت بزنیم..به همین سادگی عمر میگذره و ما هم..اما دل....
,وقتی یکی رو از دست میدی ، دیگه از دست دادن بقیه آدما خیلی سخت نیست.. یعنی اصلا سخت نیست..
این روزا همش دلم میخواد یه ماژیک قرمز بردارم دور آدما رو خط بکشم .. همه رو، تک به تک.. شاید این میون فقط سه چهار نفرن که دلم میخواد همونطور دورادور نزدیکم باشن..
گذشتم از او به خیره سری، گرفته ره مه دگری
کنون چه کنم با خطای دلم، گرم برود آشنای دلم
به جز ره او، نه راه دگر، دگر نکنم، خطای دگر
+آهنگ شکوه ، نامجو رو به شدت توصیه میکنم .. دل منو که رسما خون می کنه