مادر بزرگ نازنینم از پیشمون رفت..
امروز ، تنها بود ..حتی صبر نکرد که ما ببینیمیش..
دیگه درد نمی کشه
دیگه غصه ی ما بچه هاشو نمیخوره ..
الهی بمیرم براش که این مدت چقدر اذیت شد.. چقدر عذاب کشید، ولی انقدر صبور بود هیچ وقت هیچی نمی گفت !
بخاطر ده سال خونه نشینیش از خدا گله می کرد، یک ثانیه بعدش قربون صدقه ی خدا می رفت و شکرش می کرد..
الهی بمیرم براش که دلش می خواست بره مشهد زیارت ولی نمی تونست..
امشب خیلی تنهاس..
تسلیت میگم و
روحشون شاد و قرین رحمت .
ببخشید که دیر خوندم این جا رو ...
مرسی عزیز دلم
روبان بودم برات.دلم روبان بود برات.نگفتم.گذاشتم کمی سایه های سیاهی عبور کنن...
براشون خوندم.انجام دادم اونچه باید. اونچه میشد.اونچه میتونستم.
روبان بودم براتون.تو دلم.چسبیده به دلاتون.مشکی.
بی نهایت سپاسگذارم که مثل همیشه حواستون هست .. به همه چی،به من !به دلم!به حال و روزم...