دومینو با زندگی

اینبار دیگر پر نمیدهم به خیالت،برای پرنده ی بی بال و پر تمام هستی زندان است!!

دومینو با زندگی

اینبار دیگر پر نمیدهم به خیالت،برای پرنده ی بی بال و پر تمام هستی زندان است!!

شهر باران ..

یکشنبه صبح زود با مامان راه افتادیم .. تا ظهرم رسیدیم رشت ..

توی راه یکی ازفامیل های پدرم که جمعه هم مهمان بودن خونه ی ما تماس گرفتن برای تشکر و به مامان گفتن یه کاری باهاش دارن که حالا بهش زنگ میزنن و میگن .. مامان هم بهشون تعارف کرد که بیاید اینجا پیش ما .. ایشون هم استقبال کرد و قرار شد که خبر بده.. فرداش دوباره تماس گرفتن و از من برای پسرشون خواستگاری کردن که البته من همون موقع به مامان گفتم نه چون از من کوچیکتره .. ظاهرا ایشون هم به نیت صحبت با من می خواستن بیان اونجا ولی وقتی اومدن مامان بهشون گفت که با من صحبت نکرده تا منم معذب نباشم .. خیلی هم مصر بودن و هستن .. خلاصه که ایشون سه شنبه اومد و خداروشکر بهتر هم شد برای مامان .. بالاخره هم سن و سال بودن و همزبون..

چهارشنبه هعی به بچه های یونی گفتم تا من اینجا هستم و به بهونه ی تولد "م" بیاید همو ببینیم ولی هماهنگ نشدن .. منم چهارشنبه مامانینا رو گذاشتم بازار و رفتم پیش "ص" .. تو کافه نشسته بودیم که "الف و مس" هم تماس گرفتن و قرار شد برای نهار بیان پیشمون .. همین بین "م" هم زنگ زد و گفت میخواد پنج شنبه برای تولدش مهمونی بگیره و قرار شد بهش خبر بدم که میرم یا نه .. هیچی لباس مهمانی اونجا نداشتم .. زنگ زدم خواهر کوچیکه قرار شد برام بفرسته .. شب ساعت 11 رفتم ترمینال لباس و کفشی رو که خواهرک برام فرستاده بود گرفتم .. من همیشه برای دیدن این اکیپ هیجان دارم .. همیشه .. پنج شنبه صبح مامان و دوستشو بردم تا انزلی و یکمم ساحل بودیم و بعدم ناهار .. دیگه تا برگشتیم شد چهار .. منم زودی یه دوش گرفتم و یکم وسایلمو جمع و جور کردم و دوتا لباسی که خواهری فرستاده بودو پرو کردم تا یکیشو انتخاب کنم ..بعدم زودی رفتم آرایشگاه و دیگه تا از آرایشگاه اومدم و آماده شدم هشت و نیم بود .. زنگ زدم به بچه ها قرار گذاشتیم .. همه جمع شدیم و از اونجا با هم رفتیم .. یه مهمونی عالی .. انقدر رقصیدیم که من مجبور شدم برم یه دور موهامو که خیس از عرق بود خشک کنم با سشوار .. تا نزدیکای دو شب خونه ی "م" بودیم .. من چون ماشین برده بودم و تنها هم بود "مس" با ماشین دوستش تا خونه با من اومدن .. بعدم تا رسیدم وسایلمو زودی جمع کردم و یه دو ساعتی هم خوابیدم و بعدشم گازشو گرفتم اومدیم تهران ! چون مامان خوابش میومد مجبور شدم کل راه رو هم خودم رانندگی کنم .. دیگه تا رسیدم خونه از خستگی بی هش شدم .. و اینگونه سفر خود را سپری کردیم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.