نمیدونم
اسمش حماقته یا چی ..
اما تو تک تک ثانیه هام حل شدی .. میخندم ، لبخندو رو لب های تو هم میبینم .. غمگینم تو هستی .. راه میرم کنارمی ..
بعد از این همه مدت هنوزم نبودنت رو یاد نگرفتم ..
یاد نگرفتم چطور بدون تو خودم رو ببینم ..
یاد نگرفتم عشق و دوست داشتنم رو چطور به کسی جز تو نشون بدم ..
من هیچ وقت یاد نمیگیرم چطور دستام رو به دستای کس دیگری بسپارم ..
هنوز هم نبودنت رو به اشتباه مینویسم بودن ..
سردی دستای من از سرما نیست ، از نبودن تو .. از این حس زندانی شدس ..
از بغضیه که ماهاس نشکسته .. از لبخند دروغین رو لبامه !
امروزم مثل همیشه ، کنار همه ی دوست ها جای تو رو خالی دیدم .. اونقدر خالی که قلبم بارها بشکنه ...
بعد از یه روز خوب باید نبود همچین چیزی احساس میشد
تمام دنیا رو هم که بگردی بازم فکرت، دلت، وجودت همونجاست
باید گفت لعنت به این زندگی یا نه با خودته اما...
هرگز وجود حاضر غایب شنیده ای || من در میان جمع و دلم...
....