هر کلمش یه قطره اشکه که از چشمام میباره ...
چقدر دور از من و شما ؟
چقدر کابوس برای دخترای این مملکت بسه ؟؟ چقدر نا امنی ، آدمای مریض این شهر رو ارضا میکنه ؟؟
چرا همه چیزو به سخره میگیریم ؟؟ آب پاشیدن به دخترای اصفهان فقط برای خنده ؟؟؟ اونوقت اون دختر چند بار دیگه تو خودش بشکنه ؟ چجوری بقیه ی زندگیشو با ترسی که شاید هرگز ازش دور نشه بگذرونه ؟؟؟
.
.
.
نفسم گرفت از این شهر ، در این حصار بشکن ...