.
.
نگفته بودم !؟
یه کافه پیدا کردم اینجا ، یه کافه ی کوچولو .. کافه چی یه پسر جوونه که گاد کیل می ولی خیلی شبیه مخمل توی خونه ی مادربزرگس ! خیلی هم خوش اخلاقه ، تو کافش پر گلدونه ، میز و صندلی های چوبی که خودش رنگ آبی زده بهشون .. پریروزا هم داشت دیوارای کافه رو با تخته های چوبی میپوشوند .. یه طبقه زده که توش پر از شیشه های مربا و ترشی خوشگله ، رنگ و وارنگ .. نورپردازی عالی .. قندونش گل سرخی .. اصن یه جای معرکه ای .. برای اینکه بری و یه چای سفارش بدی و نوشته های شمس لنگرودی رو ورق بزنی ..
امروز از جلوی در کافه رد شدم دیدم کافه چی جان تنها نشسته .. دلم میخواست برم بشینم و باهاش حرف بزنم ولی خیلی دیر بود ..
سلام
خوش به حالت. تا حالا با خودم هیچ جایی نرفتم.هیچ جای هیچ جا. خجالت میکشم
از کی و از چی نمیدونم ولی... خجالت میکشم دیگه.
کلی جا تو این دنیا هست(چه دور و چه خیلی نزدیک) که نشون کردم و میخوام برم ببینم.حالا شاید وقتی دیگر
به قول یکی : خوشا به سعادتتان...
سلام
خب گاهی دست خودتو بگیر ببر گردش مثل من ..
مثلا کجاها ؟؟؟