دومینو با زندگی

اینبار دیگر پر نمیدهم به خیالت،برای پرنده ی بی بال و پر تمام هستی زندان است!!

دومینو با زندگی

اینبار دیگر پر نمیدهم به خیالت،برای پرنده ی بی بال و پر تمام هستی زندان است!!

چهارشنبه خواهرک رو تو رشت بردم یه کافه ..  به قول خودش از اون کافه هاست که به درد تنهایی اومدن میخوره .. بیای و ساعت ها بشینی و از پشت پنجرش آدما رو تماشا کنی .. حرف این بود که اگه تهران کاری نداره و بیاد و یه چند وقتی اینجا بمونیم .. تو همین حین حرفی بهم زد که من انگار پرت شد کیلومتر ها دور ترش .. من از مشکلش می دونستم و عمیقا هم خوشحال شدم که به فکر راه حلش هم بوده و داره حلش می کنه .. ولی واقعا فکر نمی کردم انقدر براش غریبه باشم .. انقدر زیاد غریبه بودن براش برام قابل هضم نبود .. 

چقدر من اشتباهی با آدمای زندگیم رفتار کردم ! چقدر زیاد کم شناختمشون ! چقدر زیاد من بهشون نزدیک بودم و اونا از من دور ! شاید ندونید چی میگن ولی من الان خودمو تو یه سیاه چاله می بینم با یه عمر آدم و حرف و راه های اشتباهی !

نظرات 1 + ارسال نظر
آویشن سه‌شنبه 17 شهریور 1394 ساعت 01:41 http://dittany.blogsky.com

واسه من با خوهرم نه ، ولی تجربش و با دوستام داشتم و یه جور حس بد داشتم که چرا و کجا اشتباه کردم.البته این نظر منه چون ماجرای تو رو نمیدونم در نتیجه قضاوتم نمی کنمت

:)

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.