دومینو با زندگی

اینبار دیگر پر نمیدهم به خیالت،برای پرنده ی بی بال و پر تمام هستی زندان است!!

دومینو با زندگی

اینبار دیگر پر نمیدهم به خیالت،برای پرنده ی بی بال و پر تمام هستی زندان است!!

میخواستم امشب برگردم تهران ولی بلیت نبود .. با تاکسی هم میرفتم یکی باید میومد آزادی دنبالم که بازم شاید بابا نمی تونست .. گفتم میمونم صبح بر میگردم ولی عین چی پشیمونم ..

تو این آپارتمانی که ما تو رشت داریم یه همسایه داریم تو پاگرد پایین که یه آقایی هستن که تنها زندگی میکنن .. البته اوایل که ما اومدیم خانومشون و دخترشونم بودن ولی ...
یه اخلاق بدی که دارن ایشون اصن براشون مهم نیست در واحدشون بسته و حتی قفل باشه یا نه .. یادمه یکی دوبار ما زنگ زدیم گفتیم در واحدتون باز مونده .. که فرمودن طوری نیست الان یکی رو میفرستم بیاد قفل کنه که خبری نشد از اون یه نفر ... یه حس بدی که این در نمی باز به آدم میده .. خب خوفناکه خیلی .. آدم حس خیلی خیلی بدی میگیره اینجوری این در نمی باز رو تو یه خونه که تاریکم هست میبینه .. دیشب خیلی ذهنم آشفته بود .. دیروقت که خوابم برد تا صبحم خوابای ترسناک دیدم .. خواب دیدم برای این آقا اتفاق بدی افتاده و یه صحنه ی خیلی خیلی وحشتناک که از صبح از ذهنم پاک نمیشه .. همون موقع که از خواب پریدم آیت الکرسی خوندم .. اینقدر خوندم تا آروم گرفتم و خوابم برد .. ولی باز امشب ..

دو تا صندلی گذاشتم پشت در .. چراغا هم همه روشنه .. ولی دارم از دلهره می میرم ..

هعی گوشی رو بالا پایین میکنم به کی زنگ بزنم ولی کی ؟؟؟؟؟؟؟ هعی میخوام به یکی از بچه های اینجا زنگ بزنم برم پیشش ولی آخه این وقت شب ؟؟؟
فردا صبح اول وقت بر میگردم تهران ...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.