اون روزی که اومدیم اینجا دنبال خونه .. مامانم خیلی تاکید داشت که یه آپارتمانی بگیریم که بقیه واحدا حتما خونواده باشن ! اینجا هم که امدیم همون اول همه خونواده بودن .. ولی بعد دو ماه سه تا پسر دانشجو واحد آخر ساکن شدن .. هر شب که میان با هم مسابقه میزارن تا بالا انگار ، چون باید شش طبقه رو برن بالا بدون آسانسور اونم ! بعد دم واحد ما که میرسن یه وراندازی میکنن یکم صبر میکنن .. گمونم کفشارو میشمارن بعد میرن !
آدمای اهل دلی هم هستن ! صدای پارتیاشون وقت و بی وقت خونه رو میزاره رو سرش .. فقط نمیدونم چرا ما سه تا رو دعوت نمی کنن :(