دومینو با زندگی

اینبار دیگر پر نمیدهم به خیالت،برای پرنده ی بی بال و پر تمام هستی زندان است!!

دومینو با زندگی

اینبار دیگر پر نمیدهم به خیالت،برای پرنده ی بی بال و پر تمام هستی زندان است!!

نشد که ببینمش ! رادیو هفتو ! هر چی تلاش کردم نشد ...

یا لینکا باز نمیشد یا سرعت نت یاری نمیکرد ...

الان حسودیمه همه دارن میبینننننن

.

.

.

خب من از دست یکی از بچه های یونی ناراحت شده بودم که هر چی منت کشی کرد جواب نداد ! امروزم از ظهر التماس کرد که شام آشتی کنون !!!! بریم بیرون که بازم قبول نکردم !

ساعت نه دیدم مسعود زنگ میزنه .. صحبت کردیم گفت با یکی از دوستاشه که قبلا دیده بودمش میخواد بیاد دنبالم که بریم یه بستنی بخوریم و زود برگردیم ! اولش گفتم نه نمیام چون فلانی هم گفته بود بهش گفتم نه ! بفهمه ناراحت میشه .. گفت خب بهش نمیگیم بین خودمون میمونه ! بعدشم اصن نظر منو نپرسید که ! گفت فقط لباس بپوش ما ته ده مین دیگه پایینیم !! بعدش که حدس زدم اون دوست عزیزی که من ازش دلخور بودم باشه بهش گفتم نمیام ! باز شماها دست به یکی کردین ... کلی توجیهم کرد که نیست !
رفتم پایین دیدم آقا نشسته کلاه گذاشته سرش ، استتار کرده که مثلا من نشناسمش ! خلاصه که یه شام و بستنی آشتی کنون زوری در خدمت دوستان بهتر از جانم بودم !

خدا رو شاکرم واسه آدمای خوبی که اینجا دور از خونه کنارمن و مثل خونوادم ازم مراقبت میکننن و نگرانم میشن و به فکرمن !

امیدوارم بتونم یه جوری محبتاشونو جبران کنم !

از اینجا که برم اول دلم برای آدمای این شهر تنگ میشه و بعد از اون برای این شهر خوب لعنتی .. برای تمام خیابونایی که تنهایی قدم زدم ! برای تمام تنها ترسیدنایی که خودم دستمو مشت می کردم و محکم سر جام وای میستادم ! برای این جاده ای که هفته ها اومدم و رفتم و لذت بردم و غصه خوردم ! برای این خونه که بدون هیچ امکاناتی برای من آرامش بخش ترین جای دنیاست ! برای تمام وقتایی که لیوان چایمو دست گرفتم و پشت پنجره به آدمای این شهر خیره شدم و براشون قصه بافتم ! دونه دونه سر انداختم و نگهشون داشتم تو ذهنم ! دلم برای تمام رنگای قشنگ این شهر ، تمام سادگیاش تنگ میشه یه روزی ...

هر چند که از الانم دلتنگ روزاییم که دیگه نخواهم داشتشون !! و من این حسو قبلا فقط یک بار تجربه کرده بودم .. 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.