از همون روزی که شاید برای اولین بار میخواستم تنها وارد این جامعه بشم .. از همون روزایی که فقط یه دختر بچه ی مدرسه ای بودم ..
مامان گفت : سوار تاکسی که میشی مواظب باش اگه آقایی کنارت میشینه نچسبه بهت ، یا پاشو به پات نچسبونه .. یا ...
سوار تاکسی که شدم چسبیدم به در .. با هزار و یک دلهره که خدا کنه یه خانوم سوار شه ! رفتم خونه گفتم مامان چرا اونو گفتی ؟ گفت:چون تو یه دختری .. باید مراقب گوهر وجودت باشی ..
بعد از اون روز ، روزای زیادی رو وسط راه از تاکسی پیاده شدم و اشک ریختم !
بعدش که رفتم دانشگاه .. روزایی بود که با بغض تو صندلی سر کلاس مچاله میشدم !
بعدش که رفتم دنبال کار .. روزایی بود که تو خودم میشکستم ..
بعدش ..
بعدش ..
بعدش تمام روزایی که نگاه یکی دیگه ، میشد احساس گناه من ..
بعدش روزایی که حرفای یکی دیگه ، میشد از تو خرد شدن من ..
بعدش ..
اگه فوضولی نباشه؛ خیلی خوب بود این یادداشت.
:)