دومینو با زندگی

اینبار دیگر پر نمیدهم به خیالت،برای پرنده ی بی بال و پر تمام هستی زندان است!!

دومینو با زندگی

اینبار دیگر پر نمیدهم به خیالت،برای پرنده ی بی بال و پر تمام هستی زندان است!!

روزهای مردن 3

نمیدونم چرا اینقدر این روزا احساس تنهایی میکنم ! هی بغض میکنم هی به خودم یاد آوری میکنم که نباید اینجوری باشم ! احساس میکنم روزای سختی در پیش دارم اینقدر که شاید تنهایی از پسش بر نیام ولی بعد به خودم میام و میبینم که واقعیت اینه که تنهام و باید تنهایی همه ی روزای خوشی و ناخوشی رو پشت سر بزارم ...بعضی وقتا کم میارم .. دلم شونه ی آدم مطمءنی رو میخواد که سرمو بزارم روش و یکم خودمو سبک کنم ولی نیست .. لعنتی ترین آدم زندگیم دیگه کنارم نیست !! چرا من باید اینقدر تو فراموش کردن این آدم ناتوان باشم؟ چرا هر دفعه با این یه دفعه مهربون شدناشو خبر گرفتناش دلمو آتیش میزنه ؟




نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.