دومینو با زندگی

اینبار دیگر پر نمیدهم به خیالت،برای پرنده ی بی بال و پر تمام هستی زندان است!!

دومینو با زندگی

اینبار دیگر پر نمیدهم به خیالت،برای پرنده ی بی بال و پر تمام هستی زندان است!!

روزهای مردن 1

مامان من سرطان ریه داشت ، بیشتر سال های بچگیم رو یادمه که مریض بود ! 14 ، 15 سال پیش بعد از شیمی درمانی مجبور شدن جراحی کنن .. همون موقع هم میگفتن احتمال بهوش اومدنش کمه ، اینقدر که چند بار تا اتاق عمل رفت ولی هی منصرف میشد و میگفت میخوام حتی اگه قرار روزای کمی زنده باشم ، اون روزا رو کنار بچه هام باشم ! خدا رو شکر عمل شد و عملش موفقیت آمیز بود ولی دکتر بهش گفته بود این یه دونه ریه تو رو 14 ، 15 سال بیشتر سر پا نگه نمی داره ! چند روزا پیشا داشت بهم میگفت امسال آخرین سال از اون 14 ، 15 سال ها ! بهش گفتم مادر من دیگه نشنوم از این حرفا بزنی یا حتی از این فکرا بکنی ! خیلی باهاش حرف زدم سعی کردم این فکر رو از ذهنش بیرون کنم ولی انگار خیلی هم موفق نبودم .. این چند روز همش میگفت خوب نیست ، خوب نبودنش هم بیشتر احساس خوب نبودنه ، هر چی اصرار کردم بریم پیش دکترش قبول نکرد ! میدونم نگرانه و ترسیده ولی نمیدونم چیکار میتونم بکنم .. فقط از خدا میخوام نیاد اون روزی که من تو این دنیا بدون پدر و مادرم باشم !

دیروز بعد از ظهر هم برای اولین بار رفتم بازارچه ی محک ، همیشه پرداختام به حسابشون بود ولی دیروز سه نفر دیگه رو هم با خودم بردم و خوشحالم که اینکار رو کردم ! میدونم که همین کمکای خیلی خیلی کم هم میتونه مفید باشه ! خیلی هم شلوغ بود ، موجی که اغلب جوونا راه انداخته بودن واقعا جای خوشحالی داشت .. همه با دل و جون از هم میخواستن حتی اگه شده یه کمک خیلی خیلی کوچیک بکنن .. قیمت دارو ها رو نوشته بودن و به دیوارا زده بودن ، یه آمپول 6 میلیون ؟؟؟ تازه یکیشم کافی نبود !! من نمیدونم خدا چرا دست گذاشته رو این طفل معصوما ! آخه این بچه ها چه گناهی دارن که باید اینقدر درد بکشن ؟؟؟

امروز رو اصلا خوب شروع نکردم ، تمام روز مچاله شده بودم توی خودم .. حتی دیگه دلم نمیخواست نفس بکشم ! هنوزم ...

نظرات 2 + ارسال نظر
قلم بدست یکشنبه 16 تیر 1392 ساعت 18:34 http://poshtdivar.blogfa.com

سلام دوشیزه.
تمام این پستتون و در ادامه اش پستای قبلیتون...
لحظه به لحظه ش منو لرزوند...آی لرزوند....هنوزم دارم میلرزم....خصوصا این پستتون...
فقط خواستم تشکر کنم از بودن و پیگیرتون و بگم اومدم.هستم و میخونم....و هیچ چی از تمام این دردای مختلفی که گفتین نمیگم..چون پدر خودمو شماو دیگرانو درمیاره...
فقط بدونید هر چقدر که فکرش رو بکنید...هر چقدر عمیق...
درک میکنم...درک میکنم..درک میکنم....

سلام...
معذرت میخوام که باعث ناراحتیتیون شدم
میدونم..

دیگرمن یکشنبه 16 تیر 1392 ساعت 15:06 http://deegari.blogfa.com

خدا هیچ کس رو بیمار و محتاج دارو و درمان نکنه خصوصا بچه ها رو

آمین

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.